مرد اشکان, بود، آنچه که در ادب و شعر خوانده بودم را اینک با چَشم سر در حال دیدن بودم. اشک همچون سیل.
شعر شیخ بهایی خاطرم آمد:
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
لباسش از اشک خیس شده بود. میگفت زنش نامردی کرده، گفتم شاید زن، دل به دیگری سپرده اما نه، زنش کاسب شده بود!! آن وقت مردِ این زن چون سیل اشک میریخت. میگفت همه کسم را به خاطرش ول کردم و قطع رابطه کردم، همه کَسم اوست.
با او به آرامش میرسم. هم از او متنفرم، هم او را دوست دارم.
واقعا نام این فضا که مرد در آن نفس میکشید چیست؟
عشق است؟ عاشقی ایست؟ نمیدانم. اما میدانم نام دیگری هم دارد و آن نام، وابستگی ایست. وابستگی.
چرا آدمی خود را وابسته به دگری کند؟ وابسته به هر چیز ، و هر کس؟ چرا؟ نمیفهمم.
چرا ریش و قیچی عقلت، وجودت، روانت،روحت، درونت، جانت، عمرت، در دست دیگری باشد؟
نمیفهمم.
واقعاً آیا زندگی با چنین زنی صلاح مرد و دختر هفت ساله شأن است؟
ای کاش در ذهن این زن بودم و میتوانستم ذهنیت خوانی کنم. چرا با این همه علاقه مردش به او، تنفروشی آغازیده آن هم در آن فرهنگی که آنها داشتند. و پایان آن مرگآور به احتمال زیاد مرگ آور است.
همکارم که با او مصاحبه کرده بود، میگفت بسیار صادق!!! بود! بسیار!!
وقتی منزلشان را ترک میکردیم، دو تا عروسک بند انگشتی به دخترشان دادم و از او خواستم، شب برای مامان و بابا از زبان عروسک ها قصه بگویید.
فردایش مردِ اشکان, زنگ زد و پریشان بود و نگران دخترش. میگفت همه چیز را فهمیده، از داستان هایی که دختر با عروسک ها شب ،برایش تعریف کرده بود، متوجه عمق وحشتناک ماجرا شده بود.
تنها کاری که توانستیم برایش بکنیم، مشاوره روانپزشکی و روانشناسی اورژانسی بود. خودم را که جای او میگذارم، نفسم از گرمگاه سینه ابری میشود سخت و سخت تر می آید برون.
###
هوای تمیز و رکاب زنی. شبها مستم میکند و خسته میرسم خانه و به ذهنم اجازه نمیدهم دنبال چراها بگردد. بیهوش میشوم. اگر مسیرتان سمت باغ سفارت انگلیس در قلهک هست به« دوستْ درختِ» محبوبم سری بزنید. برگهایش زرد و نارنجی و در زیباترین حالت خودش است. شب هنگام دیدم و از کنارش رمابیدم و نمیشد از زیبابی اش عکس بگیرم.
زیبای زیبا شدست.
سال پیش سرما بی هنگام زد و برگها قبل از زیبایی اش ریخت. اما امسال در اوج است.
نشانی: درب جنوبی باغ سفارت نزدیک کانکس نیروی انتظامی، روییده از وسط پیاده رو.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 194