اولین آموخته

ساخت وبلاگ
پشت خط تلفن۱۲۳ بعد از ساعت اداری بغیر از یکی پو نفر، دیگر کسی نیست. معمولا تلفنی که بهت شده را در اسپیکر قرار میدهی و گوشی بدست نمیشوی.
میخواستم بروم شام را بیاورم و به همکارم زنگ خورد.
خانم جوانی با یک لهجه محلی، با یک لحن ملتمسانه خواهشانه ریز گفت:
آقا میشه من و با شوهرم آشتی بدید؟
همکارم گفت گوشی را بدهد به دست شوهرش و...
من از سالن خارج شدم و دیگر نشنیدم داستان به کجا رفت.
معمولاً در پشت خط با این عنوان که ما مشاور نیستم و این خط اورژانسی اجتماعی است از پاسخ دادن به این نوع تماس ها طفره میروند و البته طبق آیین نامه، رفتاری پذیرفتنی است. اما همکارم نگاهش آیین نامه ای نبود. شهودی بود. این اولین , درسی بود که گرفتم. از حصار تنگ آیین نامه ها خارج شوم.
###
نیمه های شب بود که تماس گرفت و قصد خودکشی داشت. از دورترین شهرستان های اطراف. شنونده شدم. در پایان پرسیدم پس دختر چهار ساله ات چی؟
به فکر فرو رفت و تلفن قطع شد و دیگر تماس دیگری نشد.
###
برای خداحافظی و پایان حضور خط در مرکز قبلی، آیین یادمانی برقرار کرده بودند.
در آخرین گام خروج درخت شب خسبم را بغل کردم و او را به او سپردم. زیبایی اش ماندگار.
@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 190 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 12:30