اولین روز بخش جدید

ساخت وبلاگ
نمی خواستم بنویسم پیرامون روزهای جدید کارم

 گفتم شبیه حوادث روزنامه شاید بشود

 یا شاید به قول و فکر بعضی از دوستان:

وبلاگ نویسی مرده تو چرا با اسب مرده و دون کیشوت وار سفر میکنی و مینویسی؟

 

تو عالم وب بودم ، نوشته های خرمالو سیاه را میخواندم، دیدم او هم پر کاره و البته نوشته هاش شبیه روزنامه نیست.

 زاویه دید آدم باعث میشه روززنامه ای نشه.

 به هر حال این پست را هم می نویسم.(بنظرتان نوشتن وبلاگ در این حوزه خوبه؟)

 

به عنوان کارشناس 123 مورد سالمند آزاری رفتیم.

 زن و مرد سالمند و ناتوان شدید، مورد آزار یکی از همسایه ها می شدند و  همسایه بی وجدان حقوق مستمریشان را با دوز و کلک بالا میکشید و حتی مورد ضرب و جرح قرار میداد.

آنها را از ما و دولت ترسانده بود که اموالشان را مصادره خواهند کرد!! در مراکز کتکشان خواهند زد و ...

 

پیرمرد گریه می کرد و می گفت بگذار پایت را ببوسم اما مرا نزن.

 در پایان کار که در نهایت پیرمرد راضی شد و در سرای سالمند مسقر شد( هنوز دیگر کهنسال پرونده مانده است) و بعد از دیدن جای خوب و رفتار خوب و ..

خنده بر چهره اش نشست و دعا به جان ما میکرد، و حسی از رضایت بر من نشست.(اینجا بر عکس شبه خانواده لازم نیست 5 سال صبر کنی تا شاید لبخند رضایت نصیبت شود)

حول و حوش ساعت چهار عصر بود که هنوز دنبال پرونده بودم، گفتم شاید پیر زن خورد و خوراک نداشته باشد به او سری زدیم، همسایه ها تخم مرغی برایش گذاشته بودند. همچنان به ما بد گمان بود و نیامد،و البته مورد دشنام ایشان قرار گرفتیم که او را از برادرش جدا کرده ایم و باز با ما نیامد.( احتمالن شنبه بتوانیم او را به زندگی درسرای سالمند  مجاب کنیم).

 با این هیبت سیاه پوش و به چله نشسته در سوگ پدر

 آن همسایه زور گیر که برای  دیگر همکارانم در بازدید های گذشته مزاحمت ایجاد کرده بود جرئت ورود به طبقه ما را حتی نکرد.

سالها زندگی کردن با بچه های نوجوان و جوان بهزیستی گویی مرا نترس تر کرده.

همین نگاه خشم آلود او را بس بود که ماستهایش را کیسه کند و بداند با گرگ باران دیده ای طرف شده.

 

 

مسیر رکاب زنی ام همان است که قبل تر بود،از جنوب تهران به سمت کوه های شمال

 اما این بار شبانه

 و حساب کنید

 رضایت از کار ( در پی حق هایی برای مظلومی از دست ظالمی خیلی برایم باشکوه است)و باران آبان وار و برگهای ریزان و هوای خوش و پادکست های شاهین شرافتی و  موسیقی های ناب  والبته شب تهران و نورهای جالبش سرحالم کرده بود،

همان دو ساعت را رکاب می زنم

 اینار اما شب

 و نه در حالیکه چون گذشته و بعد از پایان شیفت در ابتدای صبح که، نخوابیده باشی و شب تا صبح را خواب خرگوشی کرده باشی، خواب نخوابی گویی

اینبار

شب هنگام میرکابی

 با قدرت می رکابی  و

 حس و حالت خوب تر می شود.

 

 

 

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 226 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 11:31