نگاه سوم کجاست؟

ساخت وبلاگ
از زاویه دید دیگر:

در انتهای جلسه، یکی از اقوام سببی دختر آمد. با دخترک، از لحاظ عاطفی ارتباط خوبی داشت.
می‌گفت حاضر است او را پیش خود نگهدارد ( اما پلنی نداشت، هیچ) و تاکید داشت که او، بهزیستی نرود. وقتی علت را جویا شدیم، رازی را برای ما غریبه ها و دخترک، هویدا کرد.
«من دوازده سال بچه بهزیستی بودم و این واقعاً خوب نبود».
زن داستان ما خود، چشیده بود طعم جایی که دخترک ابتدای آن قرار داشت. و نرو گفتنش با ما خیلی فرق داشت. یکی از معلمین علت را پرسید
« پدرو مادرم معتاد بودند و..» صدایش لرزید و اشکی و دیگر به سخن ادامه نداد، شاید بعد از بیست سال و حتی بیشتر، یاد آن ایام افتاده و هنوز سوز زخمی که هیچ‌گاه در ناخودآگاه اش ترمیم نشده بود، او را میسوزاند. دخترک تجربه زیسته اندکی داشت و تجربه «دیگری» را که برخواست از رازی اینک هویدا» را نشنید.
###
مشاور و معلمان مدرسه با توجه به جریانات اخیرشان در مدرسه، به حق، صحبت از افت کیفیت روان و زندگیشان کردند، مدیر نیز با آغوش باز حرفها راپذیرفت و حرف مرخصی تشویقی و ...همراهی زد.
با حجم آسیبی که آنها در این چند روز درگیرش بودند و خودمان قیاسی کردم. گویی موتوری در برابر تریلی ای. اما آنها چون« عادت» نکرده بودند. تاب آوریشان کم بود و اما ما،« عادت » کرده ایم.
ذهنم درگیر این واژه « عادت » شده است. مکانیسمی دفاعی، احتمالا. دوست دارم بیشتر از آن بدانم. ریشه های فلسفی، روانی، کارکردی، تکاملی آن را اگر شد در بیاورم و بفهمم.
ما عادت میکنیم.
از یک جنبه ادامه زندگی انسانی را میسر میشود
ما عادت میکنیم
از یک جنبه انسانیت مان را کم رنگ میکند.
به نظرم، شرط رهایی و رشد فردی آدم ها « عادت نکردن » است. به ترافیک ، آلودگی هوا، آسیب اجتماعی، کارتون خوابها، کودکان کار، فساد و درذی و اختلاس، کتک نخوردن و... عادت نکردن است.
به پشت هر اختراع و کشفی بروی عنصری از عادت نکردن را خواهی یافت. اگر کاشف نیروی بخار، مثل هزاران انسان دیگر به صدای در قوری در حال جوش عادت میکرد، احتمالا او کاشف نیروی بخار نمیشد. کشف او موجب اختراع سیلندر و موتور قطار و... شد.
نمیخواهم عادت کنم.

###

هنگامی که همکارم با دخترک در حال خروج از مدرسه بود، من در مدرسه بودم و در حال تشکر و خداحافظی با اولیا مدرسه که بیش ار ساعت اداری شان به واسطه این دختر، مانده بودند. خانم مسن و مهربان خدمه مدرسه که در حال نگاه , کردن به خروج دخترک و‌همکارم بود، محکم به پشت دستش زد و با نگاه ,ی حیرتناک و متعجب گفت:
« ببین با چه خوشحالی هم داره میره»
این زدن بر پشت دست، و آن رفتن خندان دخترک برایم نماد نگاه سنت و مدرن شد‌. نگاه سنت، می‌گفت بمان و عادت کن و احترام کن و بساز و نگاه مدرنیته میگوید حقت را بخواه، حق کتک نخوردن. حتی اگر نه با مرگ.
آن قدر واژه و جمله برای این تصویر که ترسیم کردم در ذهنم در حال شکل گیری است که یک کتاب میشود. نگاه زن خدمه را همچون نگاه حاکمیت کلان میبینم
اما کدام دو نگاه؟
نگاه سوم کجاست؟ ,
###
تقریباً هر شب سریال خانه کوچک را نگاه میکنم. ماجرا داستان دیشب دعوای شدید زن و شوهری، مغازه دار شهر بود. مرد چمدان هایش را بست و از خانه بیرون زد و به هتل رفت.
۴۰ سال پیش این سریال پخش شده و خیلی ها که طبقه متوسط بودند، به واسطه حرام بودن تلویزیون آن را ندیده اند.
در این ایام کارم، بارها به صورت اورژانسی مجبور به مداخله دعواهای شدید زن و شوهری شدیم. اولین حرفمان این بود که مرد حق بیرون انداختن زن از خانه را ندارد و اوست که خانه را بهتر است ترک کند.
چهل سال دیر شنیدیم.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 205 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 12:30