درون و برون

ساخت وبلاگ
شیفت شب هستم و تا صبح کنار گوشی تلفن. و اگر گوشی زنگ نخورد تو هم چشمانت همانند تلفن، سنگین میشود. و اگر زنگ بخورد و تو در سنگینی چشمانت گرفتار شده باشی، به آنی از عالم رویا به عالم بیداری پرتاب میشوی. در رویا بوده ای و رویا میدیدی و اکنون در داستانی و شاید داستانی را از گوشی بشنوی. تلفیق رویایی که دیدی با داستانی که شنیدی گاهی معجون لذیذی میشود. در زندگی دوست نداشته ام رویاها و خواب هایم را کشافی کنم. بعضی شان آنقدر عجیب بوده اند که تصمیم گرفتم فراموشی را اصل خوابیدن قرار بدهم، تا خواب عمیقی را تجربه کنم، نه اینکه صبح با کلی رویا و خواب و بیخوابی روبرو شوم. تلاشی برای تفسیر آنها نکرده ام. گاهی حتی مرز واقعیت آنچه در بیداری دیده ام یا شنیده ام را تشخیص نمی‌دادم و گویی یکبار قبلا آن را تجربه کرده باشم، چشم آشناست. باری برهه ای از زمان که با جسم خسته به خانه میرسیدم، تصمیم گرفتم خودم را به کوچه علی چپ بزنم و خوابهایم را نادیده گرفته و در عوضش خواب خوبی کرده و صبح سر حال بیدارشوم و جسمم باز توانی کرده باشد. اما این شبها که تلفن زنگ میخورد باعث میشود از وسط خوابی پرتاب شوم و کمتر فراموشی به سراغم بیایید. خوابی که دیده ام را با جزئیات در خاطرم می ماند. مرحله بعدی که نمیدانم انجام بدهم یا نه، آنست که همان لحظه آن خواب را به رشته تحریر درآورم و بنویسمش و شاید حتی با داستانی که شنیدم خود به خود تلفیق کنم.
اینگونه سرحالی صبح را از دست میدهم و نمیدانم چه بدست می‌آورم.
###
دخترک با صدایی غمگنانه زنگ زد و بی مقدمه گفت:
پدر و مادرم دعوا میکنند بیایین ببریدشون...

سن و سالش را میپرسم و ...
گاهی آدم ها فراموش میکنند وظیفه پدر و مادری هم داری و تو مسئول کسی هستی که به خواست « تو» اینک هست. با این خواست « مسئولانه» رفتار کنید.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 187 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 7:14