پرِشال

ساخت وبلاگ
پرچنان:
همکارم یکی از پستهای پرچنان را که مدتها پیش نوشته بودم خوانده و می‌نویسد: 
آمد بچه هایش را با حکم قاضی تحویل گرفت.

حالم گرفته می‌شود. ای کاش مشتی زده بودمش،  این فکری بود که از سرم گذشت. از این که از گشت ۱۲۳ بیرون آمده ام تا این چنین « دچار» رفتارهای پت و متی نشوم، راضی هستم. اما اگر او را زودتر شناخته بودم و این نکته را نیز میدانستم که او با دستور قاضی رفته و دو فرزندش را از بهزیستی گرفته است، با او درگیر میشدم، زمین میزدمش و منتظر ۱۱۰ میشدم، با توجه به اینکه ادوات مصرف شیشه  و خود این ماده را هم در جیبش داشت( خودم دیده بودم و می دانستم در جیبش گذاشته)، می‌توانستم با رایزنی با ماموران کلانتری، چند ماه حکم برایش ببریم و اینگونه قاضی مجبور میشد دوباره دستور برگرداند کودکان به بهزیستی را بدهد. اما زهی خیال باطل. به کودکانی فکر میکنم که پدرشان بدون شرم و ترس و نگرانی، در صندلی اتوبوس بی آرتی شیشه اش را می‌کشید و کیف میکرد. به دو کودک شیرین بامزه که حتی شناسنامه نداشتند.

###
 مسیر برگشتم تا منزل را معمولا از پیاده‌روی ولیعصر میرکابم. سربالایی است و سرعتی نزدیک به نه کیلومتر بر ساعت دارم، قسمتی از مسیر هست که بعلت ساخت و ساز، پیاده‌رو بسیار باریک میشود. در این قسمت پیاده رو رکابان بودم که یک آن، پرِشال کاموایی زنی به شاخ چنبر گیر کرد. چنبر سرکش شده بود. میگفتم چنبر ولش کن، گوشش بدهکار نبود. از خانم عابر، بسیار عذرخواهی کردم، اما ایشان ظرفیت وجودی بالایی داشت و با یک لبخند گفت مشکلی نیست.
پر چادر مادری را دیده بودم که چگونه اشک چشم فرزندانش را حامی بود و اینک پر شال زنی را چنبر، از گوشه شاخش گرفت و، رهایش نمی‌کرد، این چنین دریده رفتار، نه خُلقِ چنبر بود، چنبر چرا چنین رسوا رفتار کردی؟ چرا چرا چرا؟
با این رفتار چنبر، کاملا  واژه «پرِشال او» را درک کردم. مفوم شد برایم. مفهوم قشنگی ست. خیلی قشنگ.

ما گشاد کار خود، در ساده لوحی دیده ایم
نقش کار، چنگل شاهین کند با بال ما
هر لباسی را که چشمی نیست در پی، خوشترست
تلخ دارد خواب مخمل را قبای شال ما

صائب تبریزی

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 182 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 10:54