در روستا بودم و کنار شیر آب.
نگهبان یکی از ویلاها آمده بود برای خودش آب بهداشتی و چشمه ای را ببرد که درون لوله جاری بود و ظاهراً در منطقه آنها قطع شده بود.
دستانش پر از تتو ها و خالکوبی های جاهلی بود.
پر از نوشته و ستاره و قلب.
آمد که دبه آب را بردارد زیر ساعدش را خواندم.
عشق من فقط ... است.
سه نقطه اسم فردی بود که ناخوانا شده بود.
خواستم از او چیزی کشف کنم پس سر حرف را باز کردم. از دوری، مهاجرت، حقوق کم، آب و هوا، چپه شدن یا نشدن دبه های آب در صندوق ماشین، جاده های ناهموار، وِر زدم تا یک حداقل صمیمیتی ایجاد شد.
تیرم را رها کردم.
: چقدر خالکوبی کردی دستات رو؟ اسم عشقت رو هم.
پاسخم داد:
آرع برای دوران جاهلیتم بوده، الان که زن و بچه دارم، اون اسم و اون عشق رو هم سوزوندم( برای پاک کردن نام،پوست دستش را سوزانده است).
یک تسخندی میزند و سوار ماشینش میشود و میرود.
تلفن های که سر کارم میشنوم، ده سال سابقه مددکاریم، و تجربه زیسته ام بهم نشان داده که فضاهای عاطفی، احساسی و باورها و نگرش هایم و حتی حتی منطقی هایم را خیلی عمیق برای خودم فرض نکنم. نسبی باشم و در سرزمین نمیدانم نفس بکشم و گاهی در ساحل این هم شاید، شنا کنم و این هم بگذرد را پیش فرض هر چیز مطلق و غیر مطلقی.
تا
اگر روزگار و روزگارم تغییر کرد، مجبور نباشم بسوزونمش و زمانی،یک خرمگس پیداش نشه و از جای سوخته نشانی گیرد.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 195