ریش قرمز

ساخت وبلاگ

فیلم ریش قرمز

کارگردان:کوروساوا

باورم نمی‌شد یک فیلم سیاه و سفید ۶۰ سال پیش این چنین زیر و زبرم کند. عاطفه و عقل و احساسم را درگیر کرد.
و جان کلامش برای مخاطبش که من باشم یک چیز بود:
متحول شدن. تغییر.
متحول شدن تو از لحظه ای به لحظه ای و سیر تحول فردی داشتن.
 متحول شدن یا متحول کردن سیستم و نظام اجتماعی با کنش های فردی در راستای تغییر در جامعه.
اجازه دهید این موضوع را کمی بست بدهم تا بفهمانیم دقیقاً اینکه گفتم یعنی چه:
 رمان قبیله خرس غار را به هدی دختر خاله جوانم، برای مطالعه داده بودم و او در پایان خوانشش، پیرامون این کتاب مطالبی نوشته بود از جنس آنچه در روزنامه ها، سایت های امروزی میبینیم. خلاصه طوری از داستان و شعارهایی که اینگونه باید باشد.
از هدی پرسشی کردم؟ این کتاب برای تو، شخص خودت از دید فردی و جامعه محور چه داشت؟
 و برای آنکه او را متوجه سوالم کنم، مجبور به شرح سؤال شدم، اینکه توِ هدی از قهرمان دختر در داستان، چه الگو برداری موافق یا مخالف، و چه نتیجه‌ای در بستر زندگی ات گرفتی؟ در واقع با پاسخ دادن به این سوال هر فرد در مواجهه با هر قصه ای، امکان زنده کردن، حاضر کردن، داستان در درون خود را خواهد یافت. وجودم میشود لانه ای از برای  آن قصه، که زنده و پویا در اندیشه و گفتار و رفتار من زندگی میکند. و پرسش دوم، چه نتیجه‌ای برای جامعه ات که تو در آن زندگی می‌کنی گرفتی، تا اگر نیاز به متحول شدن دارد، در زندگی تو هم به واسطه زندگی کردن در این جامعه نُمود یابد.
اینگونه به فیلم و داستان و هر چیز نگاه کردن، تو را دائم الفکر خواهد کرد و از آنچه وجه ممیز تو با دیگر موجودات است، استفاده خواهی کرد پس انسان تری.
برگردم به فیلم ریش قرمز، که مرا زیر و زبر کرد. به من گفت: متحول شو، همان‌گونه که دکتر جوان، همان گونه که بیماران.
چگونه؟
پاسخ: در مواجهه شدن با داستانِ دیگران. تا وقتی در قصه دیگران نباشی، در برج عاج خود هستی، یک نا انسانِ اما انسان نُما. 
 و این یعنی چه؟
 متفرعن
 به معنای فرعون زده و نه مگر آیا فرعون چون در کاخ فرعونی خود بود ارتباط خود را با قصه دیگران با قصه مردم از دست داد و دعوایی توهمی به معنا خدا بودن کرد؟
متوهم
 که با پارتی و بی تلاش انتظار رسیدن به قله‌های زندگی و شغلی و اندیشه داری.
 متشخص
به معنای منفی که لباس و دیسیپلین و سانتی مانتال برایت اصل می‌شود و بی‌بودِ آنها، احساس نبودگی می‌کنی.
مردم و طبقه در این تشخص یافتگی، بو دار می‌شوند. ثروت و فرق بو دار میشود. چقدر در فرهنگ شرقی، بو به عنوان نماد طبقه‌بندی اجتماعی عنصر مهمی ایست.


اما تو با مواجه شدن با قصهِ مردمان از تک تک این صفات منفی، رهیده و به یک آزادی و انسانی می‌رسی و بوی انسان، فارغ از فقیر و غنی برایت معنا انسانی میگیرد.
با قصه دیگر مردمان چگونه مواجه شویم؟
حضور فعال در جامعه داشتن و گفتگو کردن.
۱.در تاکسی، مترو، اتوبوس، اداره، مدرسه، مسجد، دکان و...
 ۲.بواسطه مطالعه کتابها و داستان ها با شخصیت های داخل ذهن افراد، ملاقات کردن.

 در این فیلم سایه ها، نگاه ها، چشم ها، بسیار حرف داشتند. سایه های یونگی، نگاه های برقناک، و شمعی که قرار است روشنای بشریت بماند، و نباید اجازه داد خاموش شود پر از حرف است.

اما برای سهیل مددکار به عنوان یک کنش‌گر اجتماعی چه داشت؟
 ابتدا تاکید دارم این فیلم را دانشجویان پزشکی، روانشناسی، روانکاوی، مشاوره، مددکاری، حقوق، تربیت بدنی، معلم ببینند.
سیستم مواجه شدن با بی‌مار، مدد‌جو، کِیس، موکل، شاگرد را به شیوه ای انسانی بیان میکند. در یک شیوه ای بسیار انسانی و زمان بر و ساده:
 اثر بپذیر، تا اثر بپذیرم. 
تو یک قدم بردار تا من صد قدم بردارم. تو  از خودت مایه بگذار تا من از وجودم مایه بگذارم. تو تب کن تا من بمیرم.
در واقع حرف و اصل مهمی دارد، آدم ها بدون آنکه بر هم اثری دو طرفه بگذارند، امکان تغییر و بهبودی و سعادت  را سخت میکنند
برای متحول شدن فردی، نیاز هست توی فاعل، تو پزشک هم تغییر کنی.
 
پس سهیل تو هم در داستان‌هایی که از تلفن می‌شنوی، اثر بپذیر و نشان ده این اثر را، تا تاثیر و اثر بگذاری.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 7:32