پا پتی ها

ساخت وبلاگ
پرچنان:
سوار چمبر هستم از اداره به سمت خانه می آیم، از حسینه ارشاد به بالا خیابان قفل است و دوچرخه هم جهت عبور، سخت تر راه پیدا میکند، گاهی پیاده رو، گاهی بیخ جوی بزرگ شریعتی، راه خود باز میکنم و به سمت خانه میروم. مردم در کنار خیابان ایستاده اند و تبلیع نامزد انتخاباتی خود، با حالتی جشن و سرور گون میکنند. همچنان نظر دارم، بند آوردن خیابان، آلودگی صوتی ایجاد کردن، شهر را با بنر و بروشور های خود کثیف کردند، کاری اخلاقی و جوانمردانه نیست. اما چه کنیم که در فرهنگ ما این امر گویی جا افتاده و در جشن ها و سرور های ملی مذهبی، از نیمه شبان گرفته تا چهارشنبه سوری و عزاهایش، به این امور وقعی نمینهیم. این که فکر آن کارگر رفتگر که در شبانه ترین، زمان ، مشغول جارو کردن بروشور اینک مزبله مان شده است، نیستیم. و خود در خواب گرانسنگی گرفتاریم و او مجبور است، با بیداری، بی اخلاقیمان را نظافت کند. همین امور است که نشان میدهد در کجای قافله فرهنگ و تمدن بشری ایستاده ایم.
در حجم مردم و دست بندها و بوق ها و شادی ها و خنده ها، نگاهم به پای پسرکی سه، چهار، ساله افتاد که پا پتی داشت فال میفروخت. آری همان گونه که نگاهمان به چند ساعت بعد و کمر تا شدن، رفتگر عزیز شهر نیست، به این کودک هم ملتفط نیستیم و اینجا همان پاشنه آشیل این مرز و بوم است. این که به طبقه فرودست بی تفاوت نباشیم. این که از همین ابزار دموکراسی می‌توان ، استفاده کرد و با وعده پرداخت پول، رای خرید. ای کاش، دورران دولت نهم و دهم را جدی تر می‌گرفتیم و اجازه نمیدادیم، طبقه فرو دست، فرو دست بماند، درمانده و پاپتی، این بی توجهی در نهایت دودش به چشم همه خواهد رفت، اول از همه خودمان. خشم و ناامیدی و بدگمانی و سو ظن و جدا شدن از مام وطن، زندان و زندانی و زندابان و کلی نه خوب دیگر میوه نامبارک آن خواهد بود. همانگونه که در دولت دهم، رفت. آری گناه خود خودمان را و نگاه به خودمان را به عوامل بیرونی و فلان فرد و بهمان شخص و فلان واقعه و ما کشور فلان داریم و ریس جمهور فلان، نسبت ندهیم. بیایید بیشتر، فکر و اندیشه و عملمان معطوف به کم رنگ تر کردن فقر باشد. خودمان و از خودمان شروع کنیم. بیایید دل نگران کودک سه ساله پاپتی در کلان شهر تهران باشیم. نگران دیسک کمر آقای رفتگر عزیز.
قبل از سفر، معمولا ساعت نه و‌چهل و پنج شب به کامیون حمل زباله خیابان دربند، میرسیدم و دو‌کارگر رفتگری که سطل ها را خالی می‌کردند. با توجه به نیمچه ترافیک شدند، کم کم با هم دوست شده بودیم و بهم سلام میدادیم. از بعد سفر، ندیدمشان. الهی کار و زحماتشان را افزون تر نکرده باشیم.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 12:02