از سفر رکاب زنی اردبیل به تبریز:
اذان شام را داده بودند و ما نیز کم کم داشت چشمانمان گرم خواب میشد که پسرکی از روستا بدون آنکه در بزند، در را هل داد و بدن را نیمه در حالیکه سر به داخل آورده بود با پرسش کوتاه و سرعتی و فارسی - ترکی پرسید دوغ بیارم؟ که التماس کنان پاسخ دادیم خیر ما داریم میخوابیم.
قبل از آن هم یک قابلمه شیر تازه دوشیده شده آورده بودند و شام هم خورده و دیگر جا نداشتیم و باید زودتر میخوابیدیم تا بدن های خسته زودتر ترمیم شود.
اما نکته ای که در این روایت برایم برجسته شد، در نزدن و بی اجازه وارد شدن پسرک بود.
این که او احتمالاً وادار به کاری از جانب والدینش شده و از غریبهها شرم داشته و زودتر میخواسته وظیفه خود را انجام دهد و همه اینها از سر مهر و محبت بیدریغ روستا بوده یک زاویه دید است.
نگاهی دیگر اینکه، آن کودک اصول اولیه آداب و معاشرت را بلد نبوده و در اصلاح بی تربیت بوده است و بدون در زدن و کسب اجازه ورود کرده است.
در آیات قرآن، آیه ای هست که به اعراب تازه مسلمان سفارش میکند قبل از ورود به منزل پیامبر ابتدا از او اجازه گرفته و در اصلاح در بزنند( نمیدانم کدام آیه و سوره)
در این گمانم، با ظهور انقلاب کشاورزی، و پیدایش مالکیت، به کمک دین، چیزی به نام حریم فردی نیز شکل گرفت و کم کم نام ادب و اخلاق بر آن نهادند.
در واقع هر چه از روستا به شهر در نگاه تمدنی، و ریشه تمدن که شهر ها بوده و هستند نزدیک شویم، با فضای
ادب_ احترام بیشتری مواجه میشویم و از کودکی در انسان ظهور و بروز پیدا میکند.
https://t.me/parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 99