شرمندگی

ساخت وبلاگ

شرمندگی

در بازارم و خریدهای لازم برای دکان را انجام داده ام. تلاش کرده ام خودم بارها را در یک نقطه متمرکز کنم تا هنگام جمع کردن بار، کار راحت تر انجام گیرد.

یا چرخی توافق کردم و بار را جمع کردیم. در عین جمع کردن بسیار غر زد، یکی از خصلت‌هایی که دارم آن است که مقداری جزیی بیش از آنچه توافق کرده ایم، به باربر جهت خدمتی که کرده است پرداخت میکنم اما او غر زد و من نیز لج کردم و صد البته که اشتباه کردم. شلوغی، گرانی اجناس، دبه کردن بعضی بازاری ها سر قیمت، تنظیم بار، یافتن ارزانترین مبلغ فشار زیادی بر اعصاب آدم میگذارد و اینگونه ممکن است اشتباهی انسانی مرتکب شوی.

وقتی به ماشین رسیدیم باز خودم بارها را در ماشین چیدم و در نهایت همان مبلغی که توافق کرده بودیم را به او پرداخت کردم و آن چه که قاعده کارم بود یعنی بیش از آنچه که توافق کرده ایم را انجام ندادم.

نیم ساعت بعد تلفنم در همان ماشینی که گرفته و بارها را می‌بردم زنگ خورد.

یکی از حجره داران بازار بود که همیشه از او خرید میکردم گفت یک نایل کوچک از باری که خرید کرده بودم در چرخ بار جا مانده بوده است و باربر آن را به او تحویل داده است.

سریع پرسیدم اکنون آنجاست ؟ گفت نه داد و رفت. میخواستم از جانب من مبلغی به او بپردازد.

و من از رفتار و قضاوت خودم نسبت به او شرمنده شدم. شرمندگی که حتی فرصت جبران آن را نداشتم.

نتیجه‌گیری:

این روزها به لایه های پیچیده تر از رفتار انسان فکر میکنم. به اتفاقات احتمالی بعدی یک رفتار، حتی رفتار در ظاهر خوب.

از آنها خواهم نوشت.

او به من درسی داد که قاعده هایی که برای خودم وضع کرده ام را به واسطه خشم یا عصبانیت نشکنم.

برای وضع این قاعده ها یک عنصر جسمانی را لحاظ کرده ام. آیا این رفتار من لبخندی بر چهره یا لبخندی بر دل ( بواسطه تغییر هورمون و سپس تغییر شیمیایی خون) ایجاد میکند یا نه؟ به قول قدیمی ها در نهایت امکان گفتن این جمله: خدا پدرت را بیامرزد را پیدا میکند یا نه؟

با تنهایی ام در خانه را باز میکنم.

تعارف میکنمش

داخل میشود و، در را می‌بندم

گربه ای به پیشواز آمده

با او حرف میزنم

و در میان این همه غم خنده ام میگیرد که با گربه ای سخن میگویم.

تنهایی ام ما را میبیند و پوزخند میزند و به ساعتی اشاره میکند که تا ابد خواب است.

بیرون میزنم، در قل قل قلیان خانه ای در میان دود ها، سرفه ها، غصه ها، باز تنهایی ام و باز پوزخند او که می‌گوید امان از شما تنهایان با همه.

شب همه جا را فرا گرفته و دود تنهاییِ همه ما آسمان قیرگون شب را خفه میکند.

خفه میشویم، حتی تنهایی ام نیز.

س. ر

اول مهر ۱۴۰۱

https://t.me/parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 13:25