بیگانه

ساخت وبلاگ

پرچنان: چند روزیست که پرچنان را آبدیت نکردم. راستش از بعد از خوانش بیگانه آلبر کامو اتفاق افتاد، زلزله ای در درونم و افکارم و ذهنیتهایم انداخت. در زندگی از شخصیت مسیح خوشم می آید، از تمام ابعاد به او مینگرم. ایمان از جنس خود داشتن، راه خود رفتن، آنچه از نظرش درست بودن، انجام دادن، مهر، مهربانی و... و پس از خوانش بیگانه با دقیقا مسیحی رو برو شدم که ملحد بود و آدم کش اما مسیح بود. چه تناقض امیز بود. طوفانی بود در وجودم. قرابتهای خاصی با شخصیت داستان در خود می‌دیدم و این مرا به هراس می‌انداخت، نمیدانم هایم، لا ادری شدن هایم و... و از این که با یک آدم کش نزدیکی احساس کنی، به اندازه کافی ترسناک هست. مسیحی ،که میشناختی در او هم ببینی. ایمان بی ایمانی. از بزرگان شنیده بودم فاصله ایمان و کفر از آن سر طیف خیلی کم است , گویی که یکی است. و از بیگانه کامو بهتر ، کسی نمیتوانست آن را نقاشی کند و به تصویر بکشد. بیگانه دو طیف مثبت و منفی داشت. مثبتش همان مسیح گونه شدن شخصیت اول است که با خود صداقت داشت و دادگاه از او می‌خواست هم رنگ جماعت شود تا رسوا نشود، پس با جمعیت بیگانه شد و طیف منفی آن، اینکه ، شخصیت اول داستان توانایی تخیل نداشت و چون نداشت آدم کش شد، چرا که نتوانست یا نمیتوانست با شخصیت و درد مقتول هم دلی کند. با خود درونش بیگانه بود. با خود صادق بود و با خود خودترش بیگانه. خدایی پارادوکس های باور پذیر داستان کم نیست، همچون اذهان تک تک ما انسانها و تیر خلاصی اش بر پیکر سرد و بی حس شده مخاطب و خواننده وقتی است که از مرگ میگوید. و ترس بیست سال بعد، هنگامه مواجه شدن با مرگ را به تک تک انسانها یادآوری میکند. کتاب جای گفتگو زیاد دارد. دور همی شاید. این روزهای بعد از بیگانه خوانی، و روزه داری، وقتی به خواب میروم، خوابی عمیق و ناشی از افت قند، به مرگ فکر میکنم، این که اگر در اوج این خواب بگویند که دیگر بیدار نمیشوی و تا ابد در این شیرینیِ خلسه گون که بدن چون سربی است،خواهم ماند. خوشحال خواهم شد. مرگ را این روزها، اینگونه میبینم. شیرین و سنگین. @parrchenan

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ساعت   توسط سهیل  | 
پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 15:50