چرا؟

ساخت وبلاگ
پرچنان:
مورد سالمند آزاری گزارش کرده بودند. بازدید از منزلش رفتیم. و البته ،موضوع گزارش صحت نداشت.
مشغول مصاحبه بودیم که همسایه دیوار به دیوار این کهنسال درب منزل ایشان را زد و چون در راه رفتن، بسیار آرام اقدام میکرد، رفتم درب را باز کردم و دیدم اتفاقا با ما کار دارد.
گفت ایشان، مزاحم ما میشود و شبها با مشت به دیوار میکوبد و از ما آرامش و آسایش را گرفته و حرفهای و فحش های بدی را بلند بلند، تکرار میکند.
زن یک هفته عقدی مرا با واکر زده!!!! پرسیدم این چه ربطی به ما و سالمند آزاری دارد؟
ما را از آن سر شهر به این سر شهر کشاندید، بابت این؟ شکایت دارید، برید مراجع قضایی رسیدگی کنید. هنگام خداحافظی از این کهنسال عزیز، یک سوال را سه بار با نهایت تعجب در چهره مطرح کرد:
چرا من، شما و شما را( من و همکارم) مثل پسر و دختر خودم میبینم؟
در چهره اش این تعجب نُمود می یافت و کمی مکث میکرد برای یافتن پاسخ.
و سه بار این چرا را از خود و از ما پرسید و‌ وقتی خود، جواب را نمی یافت، به ما نگاه میکرد، تا پاسخ سوالش، دهیم.
با خودم فکر میکردم ما در عرض پانزده دقیقه بدون هیچ چیز خاصی اعتماد و احترام این کهنسال را بر خود، تثبیت کردیم. تنها در عرض دقایقی. اما همسایه، خود خواه( که با گزارش دروغ ما را وارد ماجرا کرده بود) نتوانسته بود، حداقل ارتباط انسانی با او را، بگیرد. گره ای که با دست باز میشد و بر دندان گرفته و آن را محکم تر میکرد. این کهنسال کمی محبت می خواست تا همه آنچه آن همسایه نادان در قانون و پلیس و بهزیستی و دادگاه جستجو کرده بود و نیافته بود را، به اعتماد و احترام، وادارد.
او باید، آن قدر در راهرو های اداری، شکایت و شکایت کشی، برود و بیایید تا اولین درس انسانی را فرا گیرد؛
مٙحبت.
که شاید در کاسه ای سوپ.
در بشقابی خوراک، در آمدن و گوش دادن به صدای تنهایش، میشد پیدا کند.
آن قدر در دادگاه ها برو و بیا تا این درس را بیاموزی.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 183 تاريخ : شنبه 31 تير 1396 ساعت: 16:27