***
تلفنم زنگ خورد، همان دو جوانمردی بودند که از آن پیر زن بابت پیمانی که با شوهرش بسته بودند که بعد از مرگش از او نگهداری کنند بودند.( در نوشته های بالاتر نگاریده ام)
از این دوری خیلی غمین بودند . سالها برنامه زندگیشان آن بود که هر روز به او سر بزنند و اینک اما دیگر "او" نبود.
قرار شد جمعه به اوسر بزنند و از حال و روزش خبر بگیرند و مرا هم بخبرانند.
یاد سخنی از امام حسین افتادم که خانم کمالی آن را بر آگاهی ام هدیه کرد.
بدانید که نیازمندیهای مردم به شما، از نعمتهای الهی است بر شما، پس از این نعمتها، خسته نشوید، کع که هر آینه بسوی دیگری سوق می یابد.
این سخن، را فعلا از دید معنوی و ثواب و کباب و الهی در نظر نمیگیرم.
اگر از زاویه معنا دهی به زندگی، سخن را ببینید، شاید شما هم حلاوت و شرینی دو چندانی حس کنید.
این دو جوانمرد، معنای زندگی خود را، گویی گم کرده اند.
تماس تلفنی این دو جوانمرد، درست بعد از کلاس قرآن خانم کمالی و آشناییم با این حدیث اتفاق افتاد.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 182