مادربزرگ

ساخت وبلاگ
چند روزی مهمان مادر بزرگ کهنسالم بودم، مادربزرگم گوشهایش بسیار سنگین است و حافظه اش شدت و ضعف پیدا میکند. صبح ها که از خواب بیدار میشدیم، باید تقریبا با فریاد به مادربزرگ اعلام میکردم که نماز صبح است و البته پرسش و پاسخ بعدی شروع میشد، "نماز صبح ایکی رکعت است؟ و بیر حمد و بیر قول هوا..؟" و با اشاره سر و زبان بدن و البته فریاد گونه، پاسخ آری میدادم. من صبح هایم سکوت مطلق است و در آهسته ترین حالت ممکنه هستم، این روزها اما جوری دگر بودم. مادر بزرگ، بعد از هر نماز با عکسهای پدر و پدر بزرگم گفتگو میکرد، واگویی با خود داشت به خود یاد اوری میکرد: بو منیم اَریم دِ( این شوهرم است) و کریم بالآ( عزیزم) و در دعایی، بالاریم( عزیزانم ) را حفظ کن و در آخر وعده ای خطاب به پدر و پدر بزرگم: من دَ جَلیرم( من هم دارم میام). و هنگامی که میخواست دوباره برود بخوابد، این نجوا را میکند: یاتاخ ،خواب شیرین ببینیم( اینجاش را نمیدانم چرا فارسی میگوید). گویی در دنیای خواب و رویایش، دنیایی غیر از این دارد. یاد آن فلسفه چینی می افتم که حکیمی می‌گفت نمیدانم پروانه ای هستم که رویا میبینم مرد مفلوکی هستم، یا مرد مفلوکی هستم که رویا میبینم پروانه ای زیبا هستم.
شب آخر میرسم منزل. میروم نیمرو درست کنم، مادربزرگم میگوید برو نماز بخوان، و روی این گفتمان سوزن قفل میکند، تقریبا وعده های ذکر و‌نماز برای مادربزرگ حکم خورشید را دارد و میتواند با آن زمان روز را تشخیص دهد . برای آنکه بشنود بلند میگویم آجااام( گشنه هستم)، ناهار نخورده بودم و بشدت گرسنه بودم ،صبحانه هم خیلی زود خورده ام و آخر شب رسیده ام به خانه. مادربزرگم میخندد." آجا ایمانی اُلماز"( گرسنه ایمان ندارد). املت را درست کرده و با هم میخوریم، وسط های شام، میبینم مزه اش مثل همیشه نیست. از مادربزرگم میپرسم: , یِمَلیدِ( خوشمزه بود؟) با سر به علامت منفی، سر تکان میدهد. میگم، املت را بدون روغن درست کردم. لیمو ترش نزدم و خوب آری گند زدم. مادربزرگ درست میگفت آج ایمانی اُلماز و مزه هم حالیش نیست فقط میخواهد، سیر بشود.
آخر شب عمویم با مادربزرگم حرف میزند که در حال برگشت هستند، حدس مزند که از فردا نخواهم بود. چراغها را میخواهم خاموش کنم، شب بخیر میگویم، میگوید هر شب بیا، من تنهام.

الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس

دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید

حافظ

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : مادربزرگ, نویسنده : iparchenane بازدید : 187 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04