پرچنان

متن مرتبط با «قله توچال در زمستان» در سایت پرچنان نوشته شده است

قله پرسون و‌ سه پست دیگر

  • پرچنان:معمولاً کفش و کوه کوهنوردی زمستانه ام از اواسط آبان جایش را در کمد کوه تثبیت میکرد، اما امسال تا اواخر دیماه به تاخیر افتاد.در واقع برف نبود که کوهستان، شوق حضور بطلبد.برای من زمستان و کوه بی برف مثل چلو بی خورشت است.باری این هفته چکاد پرسون را صعود کردیم. دشت گرچال ( دشت هویج) مثل همیشه برف نداشت ، از آن برف هایی که تنه درخت های بید کنار چشمه را بپوشاند و تنها شاخه ها از برف بیرون زند. آن قدر برف کم بود که نیاز ندیدیم از مسیر زمستانه صعود کنیم و همان مسیر تابستانی را انتخاب کردیم، مسیری که اگر مثل همیشه برف می بود، احتمال بهمن را میشد جدی گرفت. در هنگام بازگشت از قله، برف ها بشدت آب شده بودند و برف‌آب جاری. اتفاقی که معمولا در از اواخر بهمن و اسفند می آغازید. و در هنگام عبور از روی رودخانه جاجرود از پل آهنی ماشین رو بود که میشد به عظمت دز و کارون پی برد و به تابستان تشنه تهران با آن رود که نه جویِ لاجون جاجرود بیمناک شد.به واسطه آلودگی که امکان دویدن و دوچرخه سواری روزانه در شهر را از من گرفته است، دو‌ سه کیلو اضافه وزن پیدا کرده ام و کوهستان آن مقدار صادق هست که این موضوع را کاملاً جلو چشمت آورد و بهت این موضوع را یادآوری کند که تو این نبودی! برای رسیدن به قله و بازگشت مثل همیشه نبودم، خسته شدم و فشار آورد.https://t.me/parrchenanامروز سال‌مرگ هایده است که نزدیک به سی و پنج سال پیش اتفاق افتاد. اما آنچه برای من این موضوع را برجسته میکند آن است که او هنوز بین ایرانیان، حتی جوان ترینشان محبوب است. شاید یکی از دلایل این محبوبیت پاز شدن و توقف خوانندگی زن در جغرافیای ایران نزدیک به این نیم قرن است.به گمانم، هایده شاید عرفی ترین خواننده مسلمان آن دوره باشد، آنچه که عموم م, ...ادامه مطلب

  • درخت

  • آدرس انبار جدید شأن را نمی‌دانستم مرز انتهای روز و شب و بازار بود واگر آدرس در بازار بلد نباشی با آن کوچه های تو در تو و تنگ، سخت میشود.اما طرف کار بلد بود، نه از پلاک گفت و نه از شماره حرف زد گفت روبروی تک درخت کوچه. در کوچه تنها یک درخت هنوز نفس می‌کشید. تک درختان بسیاری در طول سفرها دل از من ربوده اند در بیابان ها و کوهستان ها، اما این تک درخت کوچه تنگ از لونی دگر بود. نه آنچنان زیبا و دل ربا، اما به راستی تنها بازمانده بود، تنهای تهناhttps://t.me/parrchenan بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوچرخه در باران

  • روز بارانی یک خانواده دوچرخه سوار زمانی بود که به تنهایی رکاب زده و دوچرخه وسیله حمل و نقلم در تهران بود. اما اینک سروچمانم نیز به این جرگه وارد شده است و مقصد های خود را بیشتر با دوچرخه اش( گُلبه) طی مسیر می‌کند.دوچرخه سواری نیز می‌تواند سلوکی باشد برای خود و دوچرخه سوار سالک، اگر که در معنای دقیق واژه و نه استعاره ای آن به کار بریم. باری صبحگاهان با چنبر( دوچرخه ام) سر کار رفته و اینک که زمان بازگشت به منزل فرا رسیده باران شدیدی این شهر بزرگ را فرا گرفته است.یادم آید او نیز با چرخش رفته و اینک حیرانیم که چه کنیم؟ خود را به ترافیک عظیم ماشین ها یا خیل بسیار مردم در اتوبوس ها و تاکسی ها و مترو بی افکنیم و‌چرخ ها را در همان مکان گذاشته، یا دل به باران زنیم؟ انتخاب هر دو ما دل به آب زدن است.پوشش بارانی خود را به کمک نایلون ضخیم تر کرده و زیر باران میروم و بیشتر مسیر را در پیاده رو رکابانم. مردم دو دسته اند عده ای بیشتر که از باران در حال فرار و کمتر در آن به آرامی راه می‌روند و لذت میخرند و نصیبشان خنده ای دُرشت بر لب است.میرسم منزل، اما گُلبه او در انباری نیست نکند که... اجازه تکثیر افکار بد نمی‌دهم. خود را زود به درب منزل میرسانم و اجاق را آتش دوانده و کتری روی آن گذاشته و شلغم و لبو های تو یخچال را همه در دیگ انداخته و سپس رفته لباسهای خیسم را عوض میکنم. وقتی که درب منزل را می زند گُل از گُلم می‌شکفد. همانگونه که انتظار داشتم بسیار بشاش و سرحال است با آنکه به خستگی کار و تلاش روزانه اش رکاب زدن زیر باران نیز جمع خورده بود.او شاد بود به این دلیل که از کوچه چراخ روشن خانه را دید زده و ام را روشن یافته است، پس هر آن کس که زودتر رسیده باشد ، او هات چاکلت و لبو و شلغم را حتماً , ...ادامه مطلب

  • برادران لیلا

  • پرچنان:تحلیلی مختصر بر فیلم برادران لیلافیلم از همان دقایق اول اعلام می‌کند که گُل درشت است. جمله های قلمبه ای که شخصیت ها در طول دیالوگ هایشان استفاده میکنند نماد این گل دُرشتی است.ولی آیا این گل دُرشتی ناپسند است؟و اما یک خاطره: کرونا گرفته بودم و گوشهایم سخت می‌شنید. گوش سمت چپ هیچ و گوش سمت راست به سختی به همین دلیل برای گفتگو با فردی دیگر نیاز داشتم که فرد روبرو ماسکش را پایین بکشد و به نحوه ادا شدن کلمات در دهان نیز دقت کنم و از آن در خواست کنم واضح تر و شمرده تر سخن بگوید تا بفهمم.با ذکر این خاطره پرسشم را پاسخ میدهم: برای سیستمی که گوش ناشنوا دارد و گیرایی آن اندک است اتفاقا گل درشتی حسن حساب میشود چرا که این امکان را برایش فراهم میکند که به درک بهتری از واقعیت برسد و در سیطره ایده ها و رویاها و خواب ها نماند. اما پرسش دوم: این فیلم چه نتیجه ای برای تو داشت: به گمانم بسیاری از مخاطبان این فیلم پاسخی که من بدان رسیده ام را شریک هستند: به سیستم اعتماد نکن. اعتماد کردن به سیستم، حماقت است.اما تحلیلی مختصر : فیلم توضیح این چند سال اقتصاد مقاومتی است که با ما مردم چه کرد! سنت‌ها و ادب و احترام را کشت. بیکاری، دزدی، کلاه برداری دیگری از دیگری تا به آخرین نفر را رواج داد و کار کردن و تلاش کردن را بی ارزش قلمداد کرد. به معنای دقیق کلمه کار به معنای تولید چیزی تهی از معنا کرد در واقع فیلم نشان می‌دهد این سیستم ناکارآمد تحت عنوان های رنگارنگ کارگر را به رفتاری ابلهانه و فردی ابله و صد البته ترسو تبدیل میکند که در نهایت با مشتی تو خالی در بستری از خاکستر مجبور به شادی است( سیگار نیم کشیده و کشیدن ادامه آن توسط کارگری دیگر و برف شادی چون خاکستر سیگار که بر سر می‌ریزد).اما فیلم با, ...ادامه مطلب

  • تندرستی

  • چند روزی کسالت ریزی داشتم و در نتیجه نمی‌توانستم با دوچرخه مسیر رفت و برگشت ِسی کیلومتری هر روزه ام را با دوچرخه طی کنم. برای رکابان شدن بدنی قبراق نیاز است و در حد اعلای تندرستی و سلامتی.باری روز اول با مترو رفتم و برایم دلسرد کننده بود از آن حال و هوای بهاری و شکوفه ها و سبکی هوای دلچسب به هوای نمور و چهره های گرفته و کنسرو های پر از آدم که واگن نام نهاده اند و تاریکی تبعید شدم، قطار با تأخیر های چند دقیقه ای به ایستگاه های بعدی می‌رسید و تا به مقصد جان آدمی را زایل کرد. روز دوم به پَک فشرده شده آدم و چهره های در هم و کلافگی و اعتراض های گاه و بی گاه آدم های فشرده مثل پرنده آزادی که به قفسش خو کرده عادت کرده بودم که قطار در یک ایستگاه چهل دقیقه توقف کرد. قطاری نای رفتن نداشت و ده ها قطار بعدی نیز پشت آن متوقف شدند. روز سوم اما عجیب ترین بود، قطار آتش گرفت!!دود و شعله آتش از سقف واگن اول بیرون میزد. من در انتهای دیگر آن بودم و به دنبال خروج سریع ، اما امان از مردم کنجکاو این سر که وحشت آن سر را هنوز درک نکرده بودند و به تماشا و فیلمبرداری و عکاسی مشغول!!وقتی به طبقه گیت رسیدم، زنان از وحشت گریانی را دیدم که تلاش دارند از سمت پله برقی که به سمت پایین است، خود را بالا بکشند. دکمه توقف را زدم. گویا آتش سوزی در سمت واگن مختص خانم ها اتفاق افتاده بود و وحشت ماجرا برای آنها ملموس تر. خاطرم نیست تا به حال با چهره بزرگسال که از وحشت گریان شده روبرو شده باشم. چهره و گریه ایست متفاوت.باری، منتظر نماندم و با پیاده‌روی نسبتا طولانی کنار اتوبانی بی پیاده رو خود را به خیابانی رساندم که تاکسی سوار شوم. همان روز روزنامه همشهری که با مترو زیر مجموعه شهرداری هستند با تیتر بزرگ نشان داده بود چ, ...ادامه مطلب

  • مرگ مادربزرگ

  • یکی از شخصیت های فیلم رو میکند به قهرمان داستان و می‌گوید تو باعث شدی زندگی ما بهم بریزد قبل از تو در بهشت زندگی میکردیم و تو که آمدی یاد استقلال خواهی و هدف و آرمان خود افتادیم. ببینده در اتفاقات سیزن های قبلی زندگی بهشتی آنها را دیده است. از خودم پرسشی مطرح میکنم. اینکه آیا حاضر بودی زندگی بهشتی را فدای دنبال کردن آرمان و ایده و استقلال خواهی ات کنی؟ اگر این پرسش را سالهای قبل از خودم میکردم قاطعانه پاسخ آری میدادم. اما اکنون تردید جدی دارم. زندگی بهشتی داشته باشم، خیلی هم نفهمم و آگاه نباشم هم گویی خیلی بد نیست. بخصوص که در گذشته طالب آرمان و ایده بودم و اکنون دنیای بی معنی یا معناهای کوتاه مدت را تجربه میکنم. این که رنج و عذاب آگاهی می‌ارزد یا نه، تردید و شَکی است که این روزها مبتلای آن هستم.باریوقتی خبر مرگ مادربزرگم را شنیدم، پرتاب شدم به همه خاطراتم با او. یا همه خاطرات او پرتاب شد به پندار من.مادربزرگم برایم نماد سخت کوشی و سختی بود. آن زمان های کودکی ام را یادم می‌آید که همیشه در زیرزمین خانه مشغول آشپزی بود. پله های بلند خانه ای که شبیه خانه های فیلم فارسی بودند برایم دشواری ورود به آشپزخانه را صد چندان می‌کرد. وضو را حتما باید ارتماسی می‌گرفت ( نوعی سخت تر از حالت معمول)و وسواس در تمیزی پاکی داشت. مادربزرگم از آن سنتی های مذهبی بود که تنها با یک سوراخِ چشم از پشت چادر سیاه دنیا را می دید.و چیزی که از او در پندارم مانده رنج و سختی است که آدمی دچار آن است رنجی به واسطه زندگی کردن در این دنیا، سختی به خاطر تفسیر از ایده ها. از طرفی دیگر چند سال آخرین را سبک بال تر از گذشته زندگی کرد و عمو هایم تا آخرین آخرین آخرین نفسش او را چون یک ملکه پذیرایی و تر و خشک کردند. من به, ...ادامه مطلب

  • درس‌گفتار

  • باز هم یک درس‌گفتار خیلی خوب از دکتر مکری گوش میدادم پیرامون خود کشی.در هنگام رانندگی با خودم مرور میکردم اگر در حوزه قبلی شغلم مانده بودم این درس‌گفتار چقدر می‌توانست بیشتر برایم مفید باشد. اما همین که یاد سختی های ذاتی کار، بدنه مدیریتی ظالم و حقوق بسیار اندک آن افتادم، در عین اینکه راضی نبودم از اینکه در کاری که خبره هستم نیستم، راضی بودم از شرایط اکنونم که هم آرامش دارم و هم خودم را دچار ظلم بالادستی ها نمی‌بینم.اما نکته ای که از این درس‌گفتار برداشت کردم. اهمیت خواب شبانه و عمیق بود.همیشه با دوستانم پیرامون سالها شب کاری از ذیقیمت بودن خواب شبانه گفتگو کرده ام. خودمان نیز معمولا ساعت ده شب برای خواب آماده می‌شویم و معمولا کمتر چیزی هست که این عادت را برایمان بشکند. با این درس‌گفتار پی به اهمیت این رفتار و نگاه علمی به ماجرا پیدا کردم. نتیجه‌گیری:خواب شبانه عمیق را قربانی اعمال و رفتار و پندارهای کم بها نکنیمhttps://t.me/parrchenan بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درختکاری و کرونا

  • روز درختکاری گذشت و یادم آمد مدتهاست ذهنم از  از فضای درخت و دوست‌درخت فاصله گرفته است. زمانی برام مهم بود درختکاری و اکنون از آبان و بعد از سفر دیدار با درختان کهنسال تا شیراز، میخواستم سرو بکارم و ه, ...ادامه مطلب

  • در انتظار باهار

  • پس از بیست روز ندویدن و در سفر بودن، پارک رفته و شروع به دویدن کردم.در پارک، دو  دوستْ درخت دارم که همیشه اول دویدن سلامشان میکنم. اولیش کهنسال ترین درخت پارک احتمالاً باشد و دومی، از لحاظ هندسی یکی ا, ...ادامه مطلب

  • عالم درون

  • کتاب عالم درون نوشته نیل سوییتمترجمان شادی حامدی نیلوفر قشنگ سازمعتقدم برای رهیافت بیشتر و زندگی این جهانی تر و فهم زندگی و زنده بودن ما یک شاه کلید داریم و آن،  شاه کلید، نظریه تکاملی داروین است.کتاب, ...ادامه مطلب

  • در این حصار بشکن

  • به مادر پیشنهاد میدم بیا بریم فلان تاتر. درنگی میکند و میگوید:« نمی ایم، با چادر بیام آنجا، انگشت نما میشوم».تفکر ذهنی ما میتواند حصار ایجاد کند. واقعاً این تفکر ذهنی و خیالی مادرم بود و لزوما اینگونه, ...ادامه مطلب

  • مادران جانان

  • در گشت سیار که بودم، پس از یک پرونده که در این‌جا شرحش را نوشته ام، نظرم را جلب کرد. موضوع پرونده کودک آزاری از سمت مادر بود و پس از اولین مواجه با اشکهای مادر که ناشی از دل نگرانی اش نسبت به فرزندانش, ...ادامه مطلب

  • درون و برون

  • شیفت شب هستم و تا صبح کنار گوشی تلفن. و اگر گوشی زنگ نخورد تو هم چشمانت همانند تلفن، سنگین میشود. و اگر زنگ بخورد و تو در سنگینی چشمانت گرفتار شده باشی، به آنی از عالم رویا به عالم بیداری پرتاب میشوی., ...ادامه مطلب

  • رفتار درست کدام است؟

  • منزل ما بیخ کوهستان است و کوهستان، این روزها پر از سگ شده است. اصولاً ترسی از حیوانات ندارم و خاطره های جالبی از مواجه شدن با گله های چند تایی سگها دارم. زمستان که می‌شود سگها به پایین دست کوهستان می , ...ادامه مطلب

  • مادر

  • میخواستم این نوشتار را مثل همیشه صبح زود بنویسم اما ترسیدم وقت کم بیاورم و مطلب حیف شود. پس وسط روز و زمان کاملی به آن اختصاص دادم. احتمالا این متن طولانی تر از حد معمول باشد چرا که سعی خواهم کرد جزئی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها