مدتها بود به او زنگ نزده بودم.
تماس گرفتم و حال و احوال خودش و خانواده و شهرش را پرسیدم.
او از دوستان جوانرودی ام بود از دوران دانشجویی.
به او گفتم دل نگرانشان بودم با این حجم از خبرهای بد و مشمئز کننده که از غرب کشور می آید.
باری با هم حرف زدیم و دل سبک کرد و خوشا که سلامت بود هر چند نه از بعد ترس و اضطرابی که این ده روز خانواده اش کشیده بود و میکشید...
باری
پیشنهاد دارم اگر هر کدام از ما دوستی، رفیقی، آشنایی، طرف معامله ای در آن سمت ها که خبرها ناگوار میرسد داریم تماس گرفته و با آنها گفتگو کنم. تا چسب انسانیتمان، یا دوستیمان، و شاید ملی که در گمانی کم رنگ و در گمانی دیگر پر رنگ شده است، پر سمبه و پر زور شود، تا این پندار که ما همه با هم هستیم در تک تکمان نسوج بیشتری یابد.
https://t.me/parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 96