لوتی

ساخت وبلاگ
در خیریه نشسته بودیم و با کودک مصاحبه می‌کردیم. کودکی از همان ها که دست فروش و فال فروشند. در مترو داد میزنند: آدامس رزیدنت ، هزار. احتمالا والدین معتادش او را به باندی اجاره داده بودند و او اگر نمی فروخت تهدید میشد. حتی با چاقو و خطر مرگ، اینکه تو را در چاه می‌اندازیم. و رشد و نمو در خانواده معتاد، و برای وابستگی به آن باند، پسرک را معتاد کرده بودند. هر چند روز یکبار میتوانست ،نزد خانواده اش برود.
با اداره هماهنگ کردیم تا جهت گرفتن حکم قضایی، از قاضی کیشیک اقدام شود. پسرک با صدای بسیار آرام صحبت میکرد و رفتارش، نشستنش، حرف زدنش، از جنس لوتی های با مرام بود. همکارم زنگ زد که حکم آمد. به کودک گفتم با ما بیایید. مقاومت میکرد و نمی آمد؛ « عجب غلطی کردم گفتم، آقا چیزی نیست، من حالم خوبه»
گفتم فلانی مردانه میای بیریم سوار ماشین شویم، یا غیر مردانه و کودکانه؟ هنوز متوجه حرفم نشده بود، داشت مقاومت میکرد و سعی میکرد، دستش را از دستم و انگشتانم را از چنبر دستانش جدا کند و نمی آمد. یهو زدم زیر بغل سمت راستم و راه افتادم، چابالرُدِ( دست و پا میزد). ده قدم رفتم و نزدیک در خروج بودیم که گفت: واستا. مردانه میام.
تا بیمارستان باهام قهر بود. آن قدر دلقک بازی در آورد که خندید و ارتباط ما برقرار شد، گفتم دکتر اگر تشخیص داد آن قرص ها که آن ها ( باندی که برایش دست فروشی میکرد )به تو داده اند، مشکلی نداشته است، میبرمت خانه تان و وقتی شنید که دکترها دستور بستری داده اند، دوباره بی تاق شد و از ما قهر کرد. گریه می کرد و سر خود به دیوار میزد... اما آخرین لحظه که از او در محیط امن و نسبتا مناسب بخش خداحافظی کردم، دستش را به علامت خداحافظ، بصورت همان لوتی وارش برایم بالا آورد. دوست نداشتم، در حالت قهر و بد بودن، از هم جدا شویم. وقتی پرسیدیم بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟ جواب داد: بدبختْ، بیچاره.
گاهی چقدر دلم شعر شاملو میخواهد:
... ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند...

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : لوتی, نویسنده : iparchenane بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20