«مردم مرا به خاطر ضعیف بودنم سرزنش میکنند؟ پس به استاد دوگِن چه خواهند گفت؟ این عارف ژاپنی قرن سیزدهم که مینویسد: «کل کائنات زادهی احساسات و تأملات گلهاست.»
—بهت، کریستین بوبن، ترجمه بنفشه فرهمندی( به نقل از کانال عقل آبی)
بچه تر که بودیم، خانه مادربزرگ و آجانام، که سالهاست فوت کرده است، خیابان سر چشمه بود، از آن خانه های قدیمی که حوض گردی وسط حیاط است و چهار گوشه حیاط اتاق ، با چند پله بلند ورودی به سمت پایین و حیاط و چند پله ورودی به سمت اتاق ها، پنجره ها چارچوبی از چوب بودند و تابستان ها هنگام عصر، بعد از آب زدن حیاط آن را باز میکردند و تخت در حیاط بود و همه در حیات می نشستند. هنگامه زمستان که سر میرسید، پدر به کمک شیشه و چهارچوب و بتونه، یک گلخانه کوچک درست میکرد و همه گلدان های موجود در حیاط را که بیشتر شمعدانی بودند، در آن قرار میداد تا زمستان تمام شود.
تابستان امسال هم رو به پایان است. همین روزها بود که بیماری پدر شدت گرفته بود. دو نفری رفتیم دکتری که تازه معرفی کرده بودند، بعد از پایان وزیت، هنگامی که سوار ماشین شدیم، با همان کم اکسیژنی گفت: بریم خانه مامان بزرگ. آمدیم، او فقط مادرش را میدید. ناهار چندانی نخورد. حرف خاصی هم با او نزد. فقط میخواست مادرش را ببیند.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نوستالوژی, نویسنده : iparchenane بازدید : 173