قله توچال

ساخت وبلاگ
 

 این هفته زدم کوهستان

 گفتم تا چشمه گلابدره برم.

نم بارانی زد و هوا ملس شد

 تا پناهگاه کوکلچال و سپس گردنه و در نهایت پیازچال و قله توچال.

 مدتها بود اینگونه با خودم خلوت نکرده بودم.

 در راه به این تجربه زندگی فکر می کردم که روز به روز داره به پرانتز پایانیش نزدیک تر میشه.

 

کوهستان حالم رو خوب میکنه

 مثل مواد که حال معتاد رو خوب میکنه.

 

***

من گاهی شبها میروم خانه دوستان یا اقوامم میخوابم

 این هفته رفتم خانه مادر بزرگم که تنهاست .

 با هم شام خوردیم و سپس خوابیدم.

 با اینکه به فراموشی مبتلا شده و بعضی چیزها یادش نمیاد

 اما برق شادی از حضور یک نفر در کنارش را میشد در چشمانش دید

 آدمی به بودن در کنار دیگران زندست گویی.

 

 میخواستم شب بخوابم و دیدم مامان بزرگ جلوی تلوزیون خوابش برده

 بیدارش کردم که بره بخوابه گفت نمیرم.

 گفتم چرا؟متعجب  شده بودم

 با دست اشاره کرد به نور قرمز رنگی در ساختمان دیگر.

 گفت اون خاموش بشه میخوابم.

 

 یاد فیلم دورافتاده و معنای زندگی و آقای ویلسونش افتادم

 مادر بزرگ خودش را ، خوابش را و معنای بودگی و نبودگیش را با چراغ قرمز ساختمان رو برو تعریف کرده است.

خواب و بیداری جمعی  را برگزیده

 بودن با آدم ها را اینگونه برای خودش تعریفی مجدد کرده.

 به نظرم هوشمندانه است و برای من بسیار پند آموز

 که سهیل  فرصت تنها نبودن بسیار اندک است.

 ***

فیلم فروشنده و لانتوری را دیدم

 فیلم هایی که بهت آور هستند و خوش ساخت

 بعد از فیلم انگار از رینگ بوکس بیرون امدی

 نمی دانی کی را زدی

 و نمی دانی کی تو را زده

 زخم و زیلی و کبود نیستی

 اما

 گیج از ضربه های سنگین هستی.

 

 

 در فروشنده

 یک نکته ذهنم را مشغول کرده و آن اسم فیلم است.

 

 اول فکر کردم اسم فیلم را از تاتری که بازی می کردند گرفته است

 سپس با خودم فکر کردم

 اسم تاتر که مرگ فروشنده بود

 و این فروشنده خالیست.

 فروشنده کیست؟

 و چی فروخته؟

 و البته چون شخصیت تاتر به مرگ دچار نشده

 وقتی که به سکناس  پولهای روی کتابخانه و کشو فکر می کنم

 به خریدهایی که شام شده بودند و دور ریخته شدند

 تنم می لرزه

 فروشنده کی بود؟

 و چی فروخت؟

 و آیا به مرور باید

 بله باید گاو شد؟؟؟

به نظرم سخت ترین فیلم فرهادی همین فیلم بود

 ای کاش مثل همه فیلم هایش

 پایان باز انتخاب می کرد.

 اما در اینجا گویی مخاطب بی نوایش را به سمت جامعه سخت  انسانی و  درد و رنج سخت انسان بودن می کشاند.

و***

در لانتوری

 مقدمه طولانی و خوش ساخت  فیلم

 به معرفی دو طبقه فرو دست و فرادست می پردازد

 و فضای اگزجره ای که بین این دو هست.

 و اینکه  این دو طبقه در حال تقابل هستند.

 من تقریبا با هر دو طبقه  سر و کار دارم

 به نظرم کارگردان فضای وحشتناک این تقابل را به درستی نشان داده

 و زنگ خطر را به صدا در آورده.

 این که یاشار از فرزندان  پرورشگاهی  است

نکته ظریفی است.

 

 

 دوستان  اگر طبق سنت و قرآن و اخلاق به سمت یتیم نوازی نرویم و فضای مهر و محبت را به این فرزندان تزریق نکنیم

 دیر یا زود این فیلم و خشونتش گریبان ما را هم در عالم واقع خواهد گرفت.

 فضای این روزهای سرزمین ما

 شبیه اعراب قبل از اسلام است

 قبیله های ثروتمند و تفاخر و تجمل شدید عربی فرادست

 و قشر فرودستی چون بلال ها و ابوذرها

 

 

 بترسیم از رورزی که فرودست  بِبَرد

 و البته دیگر حضرت رسول آخرین فرستاده بود و فرستاده ای در کار نخواهد بود

 بترسیم.

 

 کارگردان بقدری زوایای اجتماعی سرزمین را  و فضای شهری بد این روزگار را خوب ترسیم کرده بود  و بازیگری ناب نوید

 

که واقعا من انتظار بخشش را از مریم نداشتم

 با اینکه هر لحظه آمنه جلو چشمانم بود

 و وقتی که بخشید با برهانی که آورد من مخاطب را قانع کردو بخشیدنش را پذیرفتنی

 

:

 تنها دارای من بخشش بود

 بخشیدم تا بتوانم راحت تر کارم را از سر بگیرم

 

 این دو فیلم درد و رنج

 سخت انسان بودن را می کوبد بر سر آدم

 همان بار امانت را

 به آدم سنتی با اساطیر بار امانت

 آدم بودن را ترسیم کرده بودند

 و این نوع فیلم ها برای انسان مدرن

 باز آفرینی

 بار سخت امانت است.

 

انسان بودن سخت است و زیستی انسانی بسیار سخت تر.

 

 با خودم فکر می کردم این دو فیلم چقدر شبیه فضای ذهنی سهیل مددکار است.

 دنیای سخت.

 سجن المومن.

بی ارزش تر از آب دهان بز.

 

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : قله توچال,قله توچال کجاست,قله توچال زمستان,قله توچال در زمستان,قله توچال با دوچرخه,قله توچال از دربند,قله توچال ویکی,مختصات قله توچال,اخبار قله توچال,هواشناسی قله توچال, نویسنده : iparchenane بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 21:26