قسمت دوم حلوای تن تنانی با تزین بادم تلخ

ساخت وبلاگ
قسمت بادام تلخ.
این که یک دخترک، همچون پرنسس، توانسته فردی را بیابد که از او، ازخانواده او بیاموزد، این که مورد پذیرش یک فرد قرار گرفته، خیلی خوب است. این که فردی او را به خانواده اش راه داده عالی است. نگاه از بالا به پایین به او ندارد معرکه است.
اما از طرف دیگر ماجرا هم ببینیم.
این که کودکان و فرزندان محروم این سرزمین، از جنس همین پرنسس، چرا نمیتوانند و نتوانسته اند به حریم خانوادگی و امن ما نزدیک شوند. چرا به آنها راه نداده ایم؟ چرا خودی حساب نشده اند؟ نهایتاً پولی بابت کمک داده ایم و تمام.
ضعف قوانین هست. البته که هست. اما چرا اینجای داستان بسمت ضعف قوانین غش کرده ایم؟ نخواسته ایم از خود خلاقیتی خرج دهیم. نخواسته ایم چشمان خود را بینا تر کنیم. خانواده خود را فقط دیده ایم و صندوق گدا اهنی ها را برای کمک به آنها.

به سنت رجوع میکنم. محمد بن عبدالله (ص) در دامان فردی غیر از پدر و مادرش بزرگ شد. علی ابن ابی طالب (ع) بخاطر تنگ دستی پدرش در دامانی دگر بزرگ شد.
آن وقت زندگی ما، داستان ما، سلوک ما، منش ما، قوانین ما کجای این داستان سنت قرار میگیرد.
این که هنوز یکی از سخت ترین قوانین مربوط به فرزند خواندگی و خانواده امین شدن را در جهان داریم، با کجای زندگی دو فرد اول مذهبی ما همسان و همسخن است؟
زمانی زندگی بشر، زندگی عشیره ای بود و از درون آن در فقه، موضوعیتی به نام «رضاعی» پیش آمد. تا بشر وانماند. تا کودک از قطار تربیت، جا نماند.
اما سالهاست، انسان شهری از این زندگی عشیره ای جدا شده، اما قوانینی که زمانی دین جهت تسهیل زندگی این نوع کودکان، چون کودکی پیامبر و مولا علی، در نظر گرفته بود، به دیواری بر علیه خود تبدیل شده است. و اینگونه کم کم جاهای ایزوله گونی چون شبه خانواده، چون پرورشکاه، چون خانه تنگ و تونگ و بی احساس خانواده های مشکل دار بوجود آمد.

ما مسئولیم.
و روز داوری امیدوارم بتوانیم جواب داور را بدهیم.
فقیهان، قانون گذاران، سنگ اندازان به تسهیل در این امر، امیدوارم جوابی داشته باشند.
امیدوارم ما هم جوابی داشته باشیم.
ما بی خیالان، ما که فقط به خانواده خود فکر میکنیم، ما که کمک کردن را فقط در کمک مالی دیدیم.
کجای قصه ، کجای داستان، مفهوم کمک به انسانی دیگر، در پول خلاصه شد؟ کجای داستان، ورق جور دیگری تا خورد؟
چرا سنت را چرا زندگی دو پیشوای بزرگ مذهبی و‌دینی را فراموش کردیم؟
و یادمان باشد، آن کودکی که در پرورشگاه ، در خانواده نا به سامان، یا بی سامان، پرورش یابد، هم بزرگ میشود، او هم سوار ماشین و موتور میشود و در جاده ای که ما و فرزندانمان حضور داریم، حضور خواهد داشت. زندگی و مرگ ما نیز دست پرورش درست یا نادرست او خواهد بود. مثال جاده را زدم تا از جاده زندگی یاد آوریم.
همه ما سوار یک قطار هستیم.

( مترو،در راه رفتن به دیدار فرزندی از فرزندانم که فراموشش کردم، که در زندگی اش، نماندم)

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 193 تاريخ : پنجشنبه 19 بهمن 1396 ساعت: 1:01