سفرنامه خوزستان

ساخت وبلاگ

پرچنان:

باز آمد باز آمد.

فصل سفر باز آمد:

دوچرخه ها را جلوی انبار توشه قطار به صف کرده بودیم، کارگر حمل، با اشاره چشم به چرخها پرسید:

مخوان کجا بِرَن؟( می‌خواهند کجا بروند؟)

پاسخ دادیم اندیشمک.

اول بار بود فاعل سوم شخص غائب پیرامون دوچرخه می‌شنیدم. گویی که جاندار است. گویی که انسان است.گویی بچه های یک خانواده هستند و از طرف مدرسه به اردویی می‌روند. برایم عجیب بود که اینگونه با این فاعل مورد پرسش قرار می‌گیریم، ما نه آنها ( چنبر و گُلبه( دوچرخه هایمان))

کار تحویل را انجام دادیم و از مسئول پشت میز نشین که جای وز شده موهای کاشته شده در سرش به شدت خودنمایی میکند میپرسم کار ما تمام شد؟

پاسخ میدهد:

میتوانید ازشون( از شان) خداحافظی کنید!

چرا این ها، این کار کنان این چنین شاعرانه هستند ؟

آیا این خصلت شغلی شأن است که جاندار گونه به اشیا بنگرند یا خصلت زبان پارسی است که تِم شاعرانه در هر یک از ما ریخته است؟

از شنبه گزارش برنامه خوزستان ما برقرار است.

همچون سنت دیرین، گزارش ویژه در گروه خانه دوست کجاست نیز انجام خواهد شد.

پی نوشت:

صبحگاهان قبل از طلوع آفتاب و در تاریکی هنوز شبانه دیماه تهران از خواب بیدار شده ام و میبینم سرو‌چمان بلبلی میکند از برای خود ، شنگولانه برای خود زیر لب ترنمی دارد!

میپرسم بلبل خانم ما چرا چنین شده است؟

شوق سفر بلبل طبعش را غزل خوان نموده بود.

دیر میجنبیدم با بال بال زدنه هایش لب پنجره می پرید و بال میزد و نغمه خوانی می‌کرد چون چکاوک تا خود خوزستان.

در پیوست آواز باز آمد الهه تقدیم حضور میگردد.

به گمان این تصنیف، این صدا، یکی از زیباترین های آوازهایست که تا کنون شنیده ام.

سفرنامه خوزستان

قسمت اول

مقدمه

سفرنامه خوزستان

قسمت دوم

پیش از سفر

پرسشی در پندارم چرخ میخورد:

اگر قرار بود برای این سفر رسالتی در نظر می‌گرفتی آن چه میشد؟

دل‌نگران شدن به اقلیم سرزمین. شاید این میشد.

در حال جمع کردن و چیدمان خورجین ها هستیم، از اجاق و قابلمه گرفته تا لباس ها و وسایل فنی دوچرخه. در کمد کوه، به شلوارهایی بیس و لایه اولی بر میخورم که هنوز بدنم تا نیمه دی‌ماه بدان احساس نیاز نکرده است. قبل تر ها از اوایل آبان ، دو لایه شلوار، پوششم میشد. اما امسال!!

میگردم و میرسم به شلوارهایی زخیمی که در نیمه دوم سال همیشه آنها را می‌پوشیدم. شلوار را از سال ۹۳ دارم و اینک با کلی بخیه و بسته پینه هنوز در انتهای کمد نشسته است و نفس میکشد، اما از بس که امسال احساس نیاز بدان نکرده ام به سراغ او نیز حتی نرفته ام.

چند صباح قبل در حال مشاهده عکسهای دیجیتالی بودم که دهه نود در کوهستان ها، چکاد ها گرفته شده بود. از اینکه این مقدار از سفیدی و برف، هر هفته و هر سال عکس گرفته شده بود، خسته شدم با خود اندیشیدم که در فرصتی مناسب از این مقدار عکس برفی خلاص شوم و آنها را پاک کنم.

امسال اما در هوایی معتدل در حالیکه بر روی لباس آستین کوتاه خود کاپشن سبک بهاره ای می‌پوشم و در شهر تردد دارم حیرانم، به کوه های خالی از برف چهارهزار متری در رشته کوه البرز می‌نگرم. شاید آن برف‌ها که دیدم افسانه بود یا رویایی سفید؟

روزهای آخر رسیدن به لحظه سفر به خوزستان است اما با دلنگرانی، شاخص های آلودگی هوا شهر های استان خوزستان را دنبال میکنیم، اگر آلودگیشان کم از تهران نباشند بیشترند!!

آیا تغییر اقلیم به این سرعت در سرزمین آغازید؟

با این کوه های بی برف در کجای این سرزمین آب فصل های گرم را ذخیره خواهیم کرد ؟

آیا گذر روزگار ،تغییر اقلیم را در فلات ایران با این سرعت در این برهه زیستن ما شروع کرد؟ آیا دیدن آن همه برف هر ساله، بودن در انبوه برف های سفید کوهستانی تا زانو، تا کمر حتی تا سینه، تبدیل به افسانه و خاطره خواهند شد؟ و آیا هوای پاک آرزویی محال؟

ما به سمت پر آب ترین استان سرزمین می‌رویم و آن را مشاهده کرده و تفسیرش خواهم کرد آیا این حیرت بی برفی و گرمای زمستانه را که گویی گام اولیه تغییر اقلیم است در آن دیار خواهم دید؟

خوزستان

یعنی حوالی میان رودان (بین النحرین)

یعنی چاه شماره یک

یعنی شروع صنعتی شدن ایرانیان

یعنی طولانی ترین جنگ کلاسیک قرن بیستم

یعنی سی و پنج سال پس از جنگ

خوزستان یعنی آینده سرزمین ایران.

رسالتم در این سفر میتواند این باشد که دل نگران اقلیم سرزمین باشیم و حتی از آینده بی برف و آبش بترسیم!

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر خوزستان

قسمت سوم

در پیچ و خم های ریل جنوب قطار راهش را ادامه می‌دهد ، از نزدیک رودخانه سزار، از دل عمیق کوهستان تا رسیدن به جلگه

و کیست و کدامین نفر است که این ریل و قطار را مبارک نداند؟

این سازه عظیم راه آهن سراسری از جنوب تا شمال در زمان حکومت ۱۶ ساله او احداث شد. با کدام منبع مالی؟

شاید فکر کنید پول نفت؟

خیر آن زمانِ ایران پول نفت عدد مهمی نمی‌شد.

استقراض خارجی؟

خیر. استفراض برای دولت قاجار و شاهان بزرگ شده در حرمسرایش بود.

این راه آهن سراسری با این عظمت که بایست سوار قطار شد و در کوههای زاگرس و البرز به این سمت و آن سمت افتاد و کج و معوج شد تنها با مالیات بستن بر چای و قند مردم آن روز ایران ساخته شد!!

گویا نظر بر این بود که اگر فقرای آن زمان ایران با این مالیات نتوانند از نوشیدن و مصرف آن بر آیند مشکل مهم و حیاتی نخواهند یافت و کالایی استراتژیک چون گندم نیست که نبود آن به فقدان منابع مهم در انسان‌ها بی انجامد.

از پس هشتاد سال پس از آن مالیات بر چای و ساختن سازه عظیمی چون راه آهن خبر فساد و دزدی میلیارد دلاری چای در پندار ایرانی زنده می‌شود و در خودآگاه و ناخودآگاههش قیاس صورت می‌گیرد و دو قطبی شکل گرفته و یا تقویت می‌شود.

پی نوشت :

یکی از اشکالاتی که بر رضاشاه بابت ساختن راه آهن وارد میکنند آن است که از شهر های مهم آن زمان ایران عبور نمیکند، پاسخی که مرا قانع کرده است آن است که مهمترین مشکل آن زمان حکومت‌ها، ایلات و عشایر بزرگ و مسلحی بودند که در کوه ها قلمرو و حکومت داری داشتند و به سادگی تحت حکومت مرکزی در نمی آمدند و اجانب از طریق آنها اعمال نفوذ می‌کردند. به کمک راه آهن ایلات بزرگ در زیر یک پرچم قرار گرفتند. شاید نمونه معرف و داستانی این موضوع رمان کلیدر باشد.

دو

در گمانم خود را دزفولی تصور میکنم

این که سالها با رودخانه دز زیسته ام و هر روز او را دیده و نفس کشیده ام

آیا می‌توانستم دل از آن برکنم و از او و آن مهاجرت کنم؟

این مهاجرت چه سخت و جانکاه میشد.

این رود در هویت این شهر و مردمانش بسیار اثر گذار بوده است.

گویی جمعیت شهر دزفول نزدیک به سیصد هزار نفر است اما نسبت طلا فروشان شهرش بسیار بود. به گمانم بیشتر از سوپرمارکتی ها حتی و این به آب و دز ربط دارد و مربوط است.

این سرزمین با این رود موقر و پر صلابت بسیار بسیار زیباست و با توجه به این حضور الهه گونه اش با همه جنوب از بوشهر تا جزایر و تا بلوچستان بسیار متفاوت است.

اینجا حق داری آب را بپرستی و الهه اش دانی.

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز دوم

وقتی میگویم منطقه سبز است از چه میگویم ؟

این حال زمینی است که شناز بندی شده و زمینی در اصطلاح کارگاهی است

ببینید حجم سبزی اش را!!

این‌جا که مخلوط سیمان و بتن دارد این شده است حساب کنید کل منطقه و خاک آن چه مقدار سبز است. گاهی شک میکنم نکند کسی آن ها را کاشته!!

به صد سال عقب بازگردیم در پندار

همان زمان که مستند علف ساخته شده بود

وقتی ایل از پس کوه به جلگه این چنین سبز می‌رسد و...

تا چشم کار میکرد مزرعه بود

در واقع خاکی خالی و بی محصول وجود نداشت.

آن کانال های آب این کشاورزی را ممکن کرده است. حالا میشود فهمید چرا طلا فروشی های شهر از بقالی ها بیشتر است.

باشد این آبادانی مستدام

حس خوبی داشتم از این زراعت و حال خوبی که روستا داشت.

کانال ها سرخ رگ حیاتی جلکه خوزستان است.

کسی از تاریخ احداث و بازسازی و مرمت آن ( با توجه به جنگ) اطلاع دارد؟

کار قابل تامل و خوبی بوده و دست مریزاد دارد.

فقط گویی آن شبکه مویرگی که ما در گیلان داریم اینجا نداریم یا به گونه ای دگر است.

با توجه به ساخت سد دز در سال۱۳۴۷

تاریخ ساخت داین کانالها را میخواستم بدانم.

باشد آباد و آبادانی و لب خندان و رضایت از روزگار

روز دوم

روز آب بود

آب و آبادانی

روز حال خوش خانواده کشاورز

دشتی پر از آب که از کوه های دور سر ریز جلگه میشود.

تلاش و همت می‌خواست و مرد کار

زمین و آب مهیاست.

باشد این چنین همه سرزمین

https://t.me/parrchenan

سفرنامه خوزستان

روز سوم و چهارم

شاهرکن دین...

از دور هم غلط املایی آن مشخص است. حتی تاپینگ خودکار گوگل نیز آن را اشتباه نمیکند.

اما چرا آموزش و پرورش در تابلویی که در خانه معلمش نصب کرده بود این اشتباه و غلط را میکند ؟

روز اول خانه معلم رفتیم.

معمولاً در سفرها مشکل خاصی در خانه معلم نداریم یا جا هست و یا جا نیست و متناسب با هر دو موقعیت عمل میکنیم. اما این‌بار مسیولی که بشدت چهره مذهبی انقلابی داشت گفت فقط باید آشنا معلم داشته باشید. با چند تن از دوستانِ دبیری که داشتم هماهنگ کردم و در نهایت به کمک کارت پرسنلی باجناقم، هماهنگی انجام شد.

با خود گفتم شاید مراکز گردشگری و بوم گردی که گسترش یافته است این شرایط جدید، معمول شده است.

مقام مسئول گفت سویت نداریم!!( به نظرم داشت)

و باید اتاق بگیرید.

اتاق ها سه تخته هستند اما شما باتوجه به آنکه دو متاهل و یک مجرد هستید باید سه اتاق بگیرید!!!

اینجا در پشت دین مداری تجسس گرایانه خود تلاش بر مارکت و بازارسازی خود کرد. به اسم دین و اینکه شما متاهل ها نباید با مرد مجردی باشید اتاقی اضافی بر ما تحمیل کرد.

وقتی نگاه ابزاری به مقولات داشته باشی آنگاه اگر منافعت ایجاب کند شاه رکن الدین را، هم می‌توانی شاهرکن‌الدین بنگاری حتی اگر خود خود خود سیستم آموزش و سواد این مملکت باشی

پی نوشت:

*با همه این که تهیه سه اتاق را بر ما تحمیل کرد مبلغ آن با توجه به این تجربه سه روز معقول بود و مبلغ بیشتر نمی‌زد.

** در شاه رکن الدین با توجه به فضای سبز و هوای سبک و معماری عارفانه ای که داشت، حسی از معنویت و درون پر شدگی را میشد پیدا کرد. باغ آبادی داشت. پر از نارنج و نخل و سخپتی سرشار از ناگفته ها پر از راز

https://t.me/parrchenan

سفرنامه خوزستان

روز سوم و‌ چهارم

شوش عظمتی که انتظارش را نداشتم.

شاید به اتفاق، همه ایرانیان مجموعه تخت جمشید را اثری عظیم از ایران کهن بدانند اما امروز و این سفر و دیدن مجموعه تاریخی شوش نظرم را تغییر داد. شوش کم از تخت جمشید ندارد حتی کمی هم افزون تر چرا که یک قلعه صد و ده ساله استوار و محکم نیز داشت و مجموعه عظیمی از تاریخ شش هفت هزار ساله نیز هنوز در زیر خاک پنهان در خود دارد.

اما غمگین میتوان بود

از اینکه در زمان ناصرالدین شاه، فرانسویان با شاه یک قرارداد می‌بندند و توانستند به کمک این قرارداد کاوش های خود را در شوش انجام دهند، قلعه بسازند و اشیاء بی نظیری از جمله قانون حمورابی را کشف و از طریفغ عثمانی به موزه لوور ببرند. سر ستون های عظیم کاخ آپادانا و هزاران قطعه دیگر را.

آنها با این کار موزه خود را جهانی کردندُ و ثروتمند‌. و ثروت از طریق توریست به آن کشور در طول قرون روانه شد تا به اکنون.

شاید میتوان غمگین بود از اینکه این میراث دست ما نیست.

و اما میتوان خوشحال بود از اینکه از طریق آنان و دانش آنان توانستیم تبار کهن تری از این مرز و بوم را بشناسم که اگر نبودند شاید هویت ملی ما اینگونه نبود که هنوز هم از زمانه فردوسی تا قرن گذشته از وجود امپراطوری هخامنشیان شاید بی‌خبر مانده بودیم هنوز اگر آنان نبودند.

پاسارگاد را به عنوان قبر مادر سلیمان یاد میکردیم!!!( اشاره به سخنان چندی پیش )

آنها از طریق موزه های خود ما را و مردم جهان را با ما آشنا کردند. اشیا را از گورستان و وادی خاموشی به فریاد وا داشتند. و صد البته مزد آن را هم گرفتند و ثروت این سرمایه گذاری را تا اکنون برداشت میکنند حال آنکه آن چاه های نفتی که آن سالها در سرزمین استخراج شد اینک اما دگر خشکیده است.

از طریق آنها و موزهایشان ما شدیم ما، ما آدمیان، این دست آورد ماست فارغ از قوم و قبیله‌ و نژاد

ما، گونه نا، این تمدن ماست

در دیدن موزه، آقای کثیری که ازبخش خصوصی بود ما را لیدر شد، روایتگری و قصه گویی و رفرنس های تاریخی که میزد ، خوب بود که اشتیاق او را به کار خود نشان می‌داد و ما را مشتاق تر.

به گمانم موزه ها و محوطه های تاریخی را حتما باید با چنین لیدرهایی دید تا ارزش کار دستمان بیایید.

آنها یک سناریو دارند که از کجا به کجا برسند حتی نحوه دیدن اشیا را سناریو دارند. راوی هستند و روایت های جذابی را می‌توانند ارائه کنند.

امید آنکه این بخش خصوصی روز به روز قوی تر و فربه تر گردد که البته ایشان خلاف این امید را به ما خبر دادند.

به نظرم اگر خود را و هویت خود را ایرانی میدانیم، نیازمند سفر به شوش و دیدن آپادانا هستیم.

این فصل بهترین زمان برای دیدن و آموختن و هویت سازی و هویت یابی است. لحظه تراشیدن اندیشه هویتی مان. همه ما سبز و بدور از گرما و شرجی

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز پنجم

چند صباح قبل بود که پیرامون کافه های تهران صحبت می‌کردیم و مدعی بودم که کافه و قهوه بازی در تهران ادایی شده است.

بر این گمانم قهوه جهت کار کردن بهتر طبقه کارگری در سیستم آمریکایی توانست در همه نقاط عالم فراگیر شود. اصل موضوع کارکرد بهتر جهت کاپیتالیسم بود. حالا این همه اسم فانتزی و کافه بازی یک سرگرمی طبقه نسبتا مرفه می‌تواند باشد و ادا بازی.

باری

گذشت تا رسیدیم سفر خوزستان.

امروز صبح در مسیر بودیم که ابوجلال را دیدیم. قهوه فروشی دست فروش که مشتریان عرب خودش را داشت.

و قهوه بسیار ترشش را نوشیدیم و سپس چای زعفرانش را، گفت پیاله را با دست راست میگیری و اگر نمیهواستی دوباره پر شود پیاله را تکان تکانش میدهی.

اهل سخا بود هزینه کرد خود را نمی‌خواست بپذیرید و با هزار ترفند به او پرداختیم.

اما با خود می‌اندیشم چرا در شهر که دنبال کافه محلی قهوه فروشی محلی بودیم یافت نکردیم برویم بنشینیم و بنوشیم؟

پاسخ ساده است. قهوه را سرپا، بدو، می نوشی که پر انرژی بر سرکار روی، برعکس چای که نیاز به نشستن دارد گفتگو دارد سرد شدن دارد، حجم بیشتری از قهوه دارد و از این رو چایخانه محل نشستن و گفتن است و قهوه سرپاست

ابوجلال همانی بود که میبایست می‌بود، آنچه در سنت هزارساله اش میخواست. بهترین عکس را از ما گرفت ، سخا و معرفت نشان داد، کارش را دوست داشت و همه ابو جلال را و قهوه اش را دوست داشتند و برای او با توجه به رفتارشان هویت و احترام قایل بودند.

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر خوزستان

روز پنجم

صبح سرد شوش است و مهی شدید از رودخانه شاوور بلند است. منظره بی نظیری از رودخانه پیش رُخمان بود.

شاوور نقش مهمی در حیات شهر و تمدن ایلامی و امپراتوری هخامنشی داشته است. مهم تر از آنچه در دیده آید. ظهور این امپراطوری و زبانی که در آن گسترش یافت و اکنون ما ادامه دهنده‌ی آنیم. شاید در خود ریشه هایی از تبار دورمان را به قصه و روایت هخامنشیان گره زده باشیم.

رود شاوور در زمستان‌ها گرم است و در تابستانها سرد و ضرب المثلی عرب دارند که به شاوور می‌گویند هر زمان که در تو شنا کردم لرزیدم.

اما این روزها نمی‌توانی در آن آب تنی کنی، رود کثیف و آلوده است. برای عکس گرفتن مجبور بودیم جای خالی میان زباله ها بیابیم.

کلا در این چند روز که در میان دشت ها و رود ها رکاب زدیم، آبها را آلوده دیدم، آبها کف آلود می‌شدند و اثرات آلودگی را مشهود می‌کردند.

به گمانم معزل اصلی منطقه آب آلوده و ورود فاضلاب و کودهای مزارع به رودهای منطقه است.

حال آنکه رگ حیاتی خوزستان ، کشور و تک تک ما به همین آبها بستگی دارد.

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز ششم

هفت تپه

از مطالعه تا احداث سد دز اتفاقات مهمی در خوزستان افتاد، حکومت وقت تلاش داشت زمین های بسیاری را زیر کشت ببرد و از این رو شروع به مسطح کردن زمین ها کرد، که در هنگام مسطح کردن به هفت تپه رسیدند و زان پس در همان حکومت باستان شناسان اقدام کردند...

چیز مهمی که در آنجا مرا فرا گرفت معماری خاص موزه بود اجازه دهید قبل از آن به یک معماری دیگر بپردازم تا اهمیت و درخشش الماس معماری خوب هویدا شود.

در شوش یک هتل سه ستاره گرفته بودیم که افتضاح بود. اتاق پنجره نداشت و دستشویی و حمام فاجعه باری داشت که درش به کابینت آشپزخانه گشوده میشد و...

نیمه های شبی که در آنجا خوابیده بودم خواب زلزله دیدم زلزله در لحظه یعنی در خواب تکان میخوردم، از خواب که پریدم سه و نیم شب بود و شروع کردم به بررسی وضعیت ساختمان، زمین دو بر بود و مربع و با خود به حماقت معمار آن فکر میکردم و اینکه چه مقدار میتواند نادان باشد که چنین ساختمانی را طراحی کرده باشد از خودم حرصم گرفته بود که این موقع شب پس از آن همه خستگی چرا نمی‌خوابی که صبح گاه باید کیلومتر ها رکابان شوی...

اما معماری موزه، با توجه به یافته شدن آرامگاه ، چیزی شبیه آن را در پندار تداعی می‌کرد ، با سه پله کوتاه وارد ساختمان می‌شدی و هنگام خروج با انبوهی از درختان نخل سر به فلک کشیده و سر سبز و محوطه سازی سبزی روبرو می‌شدی.

چیزی چون بیرون آمدن از آرامگاه و حضور در زمین. از معماری آن بسی لذت بردم.

و اما

چغا زنبیل

که به معنای تپه سبد وارونه به زبان عربی است. چیزی عظیم که کوهی را تداعی می‌کرد از پس سه هزار و دویست سال قبل.

حیرت از عظمت و بزرگی آن که دو طبقه اول آن فرو ریخته است هنوز از پس این همه سال آدمی را شگفت زده میکند چه رسد به مردم آن زمان که همه سازه پنجاه و دومتری را با آن ابعاد و کوه مانند می‌دیدند.

از خود خجلت زده هستم که تا به امروز زیستنم وقتی برای آن نگذاشته بودم و آن را ندیده بودم، برای هویت ایرانی دیدن جلگه خوزستان، تمدن ایلامی و زیگورات چغازنبیل لازم است.

و در پایان شب

در روستای خماط مستقر شدیم، روستایی عرب نشین، آقای بدوی میزبان ما هستند و اطلاعات خوبی از فرهنگ اجتماعی و قبیلگی آنجا داد.

در آشپزخانه مشغول تهیه شامار( ناهاری که به شام چسبیده و اصلاحی من درآوردی) هستم پسر پنج ساله عرب مشغول بازی گوشی، تلاش میکنم با او بتوانم سخن بگویم، ناتوانم ، یادم میآید در یکی از آیه های شنره بقره پیاز میشد بصر، آن را نشانش میدهم و میگویم بصر و سیب زمینی را نشان میدهم و میخواهم نامش را بگوید اما در ایجاد ارتباط ناتوانم ، تنها میتوانم تا یه لغت بکار ببرم و لغت چهارمی اما در کار نیست

یاد سوسن تسلیمی در فیلم باشو می افتم و تلاشش برای ارتباط با پسرک جنگ زده و پایان بندی فیلم که باشو با چشمانی گریان کتاب فارسی خود را پیدا میکند و میخواند: همه ما فرزندان ایرانیم...

زبان فارسی به عنوان چسب بهم متصل کننده ما بهم، این زبانی که من از اینجا می‌نویسم و شما در هر نقطه از عالم میتوانی بخوانی ، اثر جادویی زبان مشترک هر سرزمین است و زبان مشترک ما فارسی است و این ایران، ایرانی که باید شناخت و آن را در نظر داشت با دل رنج هایش دل نگران شد. ریشه ها و تبارهایش را در آثار بجا مانده در جغرافیا و تاریخ و فرهنگ و اجتماع و جامعه اش شناخت ، با دردهای کارگران هفت تپه اش ، با اختلاسهایش ، دل نگران شد، در غم آنها شریک شد ... که ایران یعنی همه اینها، از کشته شدگان ترور کور کرمان تا حکم انفصال از خدمت کارگران معترض به دزدی در شرکت نیشکر هفت تپه

که

ما گل های خندانیم

فرزندان ایرانیم

ایران پاک خود را

مانند جان می دانیم

ما باید دانا باشیم

هشیار و بینا باشیم

از بهر حفظ ایران

باید توانا باشیم

آباد باش، ای ایران

آزاد باش، ای ایران

از ما فرزندان خود

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز ششم

امروز اولین دیدارم با کارون بود، اولین بازدید از شوشتر و پر از اولین ها...

اما پیرامون آنها نخواهم نوشت، چرا که امروزم را چیزی دیگری ساخت.

مردم منطقه تا حدود زیادی از گذشته و رژیم گذشته تعریف میکنند. نسبت به آن دوره مثبت اند و این دوره نسبتاً منفی.

حتی راننده تاکسی مبنایی فلسفی بر گفتار خود چیده بود، معتقد بود افرادی چون خودش که ضد آن رژیم قیام کردند باید بمیرند که نفرین پدر پشت سر آنهاست و آنگاه پدر بعدی خواهد آمد.

گفتارش مرا یاد پادشاه دورناش انداخت، گویی ناخودآگاه و خرد جمعی این منطقه روح جمعی آنها هنوز در تاریخ چرخ میخورد:

بر کتیبه ورودی چغازنبیل جملاتی با عنوان «نفرین نامه اونتاش ناپیریشا، پادشاه تمدن ایلام باستان» حک شده است: «من اونتاش ناپیریشا با آجرهای طلایی رنگ، نقره ای رنگ، سنگ های عقیق و سنگ های سفید این معبد مطبق را ساختم و به خدایان ناپیریشا و اینشوشیناک از محله مقدس هدیه کردم. کسی که آن را ویران کند و کسی که آجرهای آن را منهدم کند، کسی که طلاو نقره اش را، سنگ های عقیق سیاه، سنگ های سفید و آجرهایش را بردارد و به محل دیگری ببرد، باشد که نفرین خدایان محل مقدس ناپیریشا، اینشوشیناک و کریریشا بر سرش نازل شود و باشد که نسل او زیر خورشید برچیده شود.»

گفتار مرد راننده و نفرینی که بابت تاوان انقلابی گری دوران جوانی داشت مرا یاد این کتیبه انداخت، جنس سخنش تباری تاریخی به خود می‌گرفت. بیشتر درد راننده از حجم دزدی‌هایی بود که در طول عمر خود آنها را در منطقه خود دیده بود.

اما راننده از رزمنده بودن خود در دوران نوجوانی اش گفت و دلیل حضورش را حیثیت نامید( با تلفظ صحیح این واژه به عربی) و ای کاش معمای آن را در ایل و عشیره فهم میکردم و نه معنای لغوی آن را.

و مهمترین سخنی که از او شنیدم که حیرتناکم کرد چیزی دگر بود وقتی از جریان کشته شدن زنی توسط شوهرش و قضایای او که در اهواز که دو سال پیش اتفاق افتاد پرسیدم، تلاش کرد از سخن تفره برود و بگوید ما آن را فراموش کردیم ما آنگونه نیستیم ما تغییر کرده ایم. پرسیدم از چه زمان، گفت از بیست سال پیش و فیلم عروس آتش!!

با فیلم عروس آتش ما شروع به تغییر کردیم و انصافا گویی اینگونه بود

در روستا ما زنان بیشتری را در معابر می بینیم ، همسر مرد بوم گردی ما گرم میگیرد فراری و گریران نیست و ...

هیچ گاه باور نمی‌کردم هنر این کند و یاد جمله ای از فیلم علی حاتمی می‌افتم، اگر نیت صد ساله دارید سینما درست کنید ، سینما آدم تربیت می‌کند..

وی نوشت:

*کارون را بسیار دوست داشتم

** دورنتاش نام قدیم شهری بود که چغازنبیل در آن قرار دارد

https://t.me/parrchenan

سفرنامه خوزستان

روز هشتم سفر

دو روز آخر سفر، ما در بطن فرهنگ عربی بودیم. فرهنگی برخواسته از طایفه و عشیره که هنوز بسیار پر رنگ است و در زندگی هنوز جاری. تقریباً در تاریخ ایران، بسیاری از مردمان به ایل و طایفه وابسته بوده اند اما به مرور با توجه به ظهور دولت مدرن ، از آن رها شده و به افراد مستقل از ایل و طایفه تبدیل شده اند و هر فرد به تنهایی میتواند حافظ پاس‌داشت آزادی و امنیت خود به کمک دولت مدرن باشد اما در این خطه این اتفاق کمتر صورت گرفته و آن طایفه و عشیره بزرگ هنوز کاملاً پر رنگ است و هنوز مظهر دولت مدرن که حمایت از آزادی افراد در همه شئون است اتفاق نیفتاده است.

هنوز ریش سفید و شیخ امکان قوی در حل اختلاف دارد و محاکم دولت مدرن تقریباً ناکار آمد و فاقد اعتبار!!

چیز دیگری که در اینجا ایران دیدم یا بهتر است بگویم شنیدم و در جاهای دیگر ندیده بودم، آن بود که در دست تقریباً بسیاری از مردمان ساکن در روستا اسلحه است آن هم از نوع کلاشینکف ( به قول خودشان کلاش) هر فشنگ مبلغی دارد و عیاری است برای وزن افراد.(هر فشنگ صد هزار تومان است)

مثلا شبی که ما در روستا بودیم صدای تیری آمد ، پرسشی که مطرح کردم، پاسخ دهنده توضیح داد که جوانی مرده است و آن تیر را بدین جهت پرتاب کردند. حال اگر بزرگی و شیخی بمیرد تیرها رگباری است که آسمان را خواهد شکافت.

اطلاعات جالبی را یحیی یکی از روستاییان منطقه هنگام صبحانه به ما داد، اینکه در آن مناطق شاید ماهی یک جنگ بین دو طایفه صورت می‌پذیرد و آن جوان مرحوم که ما در روز قبل از آن صدای تیری شنیدیم در جنگی که بین دو عشیره صورت گرفته بود کشته شده است. جنگی که سیصد نفر در آن شرکت داشتند و یازده روز ادامه داشته است و تا میلیون ها تومان تیر در آن استفاده شده بود. با توجه به شیوه طنزی که گوینده در بیان این روایت ها داشت، زهر و تلخی ماجرا کاسته میشد.

از فضا و گفتگو اینگونه متوجه شدم که وقتی شخصی خود را در قاموس طایفه و عشیره ببیند معمولاً از فردانتیت فرد کاسته می‌شود از این رو شاید مرگ افراد آنگونه که در جامعه مدرن دارای بار حقوقی، مالی، کیفری، و جان یک انسان هست دیده نشود.

منطقه سردار سلیمانی را بسیار دوست میدارد چرا که در سیل نود و هشت او با امکانات موجود در دستش به کمک آنها شتافته بود. روایت می‌کرد هنگامی که به روستای آنها آمد ، مردم روستا یزله می‌کردند و تیر می انداختند. سردار به صورت طنز گفته شما که از برادران سپاه بیشتر اسلحه دارید!!

راوی ما روایت می‌کرد بعضی از طوایف آن قدر اسلحه شأن را دوست دارند که حتی شبا هنگام هم در نزدیک به آن می‌خوابد.

شاید یکی از مهمترین چیزها در منطقه برای هر فرد اسلحه اش هست و سپس زمین و زان پس حیثیت و این مثلث می‌تواند تبدیل به مثلی خونباری شود

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز هفتم

یحیی

در روز هفتم سفر با یحیی در امامزاده ای آشنا شدیم ، کشاورزی متمول، متولد ۱۳۶۴، جهان دیده و اهل سفر و سفر کرده به یونان و استانبول.

از دیدن ما بسیار بسیار خشنود بود و آثار این خوشحالی همه صورتش را در بر گرفته بود. بسیار زیاد ما را دعوت کرد که به منزلش برویم اما ابتدای روزمان بود و ما باید سی چهل کیلومتری رکاب می‌زدیم هنوز.

توضیحات خوبی داد برای ادامه سفرمان، اینکه در راه ممکن است فردی اعرابی به زور جلو ما در بیایید و بخواهد ما را در منزلش مهمان کند،

اول ما سخنان او را جدی نگرفته و ناشی از طنز وجودی اش گمانه زنی کردیم اما این اتفاق به نوعی افتاد،

در ادامه رکاب زدن فردی فرمان دوچرخه امیر را به زور گرفت و ول نمی‌کرد و می‌گفت باید مهمان من شویدو یا یک نفر دیگر با کلام میخواست ما را متقاعد کند که مهمانش شویم و یا اینکه پیر مردی قوی بنیه و عرب وسط جاده ایستاد و آغوشش را چون صلیب باز کرد و به امیر اشاره کرد که در آغوشش در آید تا راه را بگشاید. از دیدن ما صورتی بسیار بشاش پیدا کرده بودو خطوط چهره هاش که چون زمینی کم آب خورده خط و ترک داشت از خنده شکفته بود.

عرب به معنی واقعی کلمه عاشق مهمان است. عاشق مهمان داشتن.

آنچیزی که بسیاری از مهمان نوازی اعراب عراقی در اربعین دیده اند این سو و در مرز و بوم خود ما نیز هست چرا که این یک سنت در اعراب است.

شبا هنگام یحیی به من زنگ زد و اینکه اقوامش او را نکوهش کرده اند که چرا ما را دو سه روزی نبرده مهمانش، او در پاسخ گفته من التماس شأن کردم ولی اقوامش شانه بالا انداخته و گفتند باید آنها را می‌گرفتی و به زور می بردی مهمانشان میکردی!

چنین خصلتی از مهمان نوازی را به چشم دیدم من در همین سوی سرزمین.

چند روز قبل که در نزدیکی چغازنبیل بودیم ما را از انتخاب این مسیر و رکاب زدن در این خطه نهی می‌کردند و مسیر اصلی و ترانزیتی را پیشنهاد می‌دادند تا رسیدن به اهواز اما ما این را انتخاب کردیم و در آغوش فرهنگی هزار ساله رکاب زدیم.

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز نهم( روز پایانی)

یک

در بازار ماهی فروشان اهواز صبح گاهان، اول وقتِ بازار در حال پرسه زدنیم، ماهی جنوب میبینم و بلند ، فکری که ناشی از احساسیست را بیان میکنم:

کاش میشد ماهی خرید و ماهی درست کرد ، جنوب آمدیم و ماهی نخوردیم اما حیف که وسایل پخت و پز نداریم.

هنوز حرفم تمام نشده بود که صدای خانمی از پشت سرم آمد که پسرم من برات درست میکنم. برگشتم دیدم، خانمی میان سال با چهره بشاشی‌ صاحب سخن است. جا خوردم و گفتم نه خانم آخه چرا به شما زحمت بدهم؟ اما ته دلم غنج رفته بود از پیشنهادش. سروچمان و زهرا هم به سخن در آمدند که نه این چه حرفی است و ممنون و... و ده دقیقه گفتگو و نه گفتن خانمها گروه و آری گفتم خانم بشاش و خون گرم ادامه یافت و من هم هی شل شدم و در تیم خانم رفتم و در نهایت خانمهای گروه رضایت دادند. خانم با توجه به آنکه شاید ما خیلی بوی تند ماهی نپسندیم، ماهی مزلک پیشنهاد داد و خریدم و گفت ساعت دوازده زنگ می زند که برویم ماهی های طبخ شده را تحویل بگیریم.

و ظهر در کنار کارون زیبا، کارون عزیز ماهی بسیار خوش پخت و خوش طبخی را که توسط یک زن اهوازی چیره دست طبخ شده بود میل کردیم.

آیا اگر شما از خوانندگان این صفحه نبودید این به صداقت این روایت تردید روا نمی‌داشتید؟

اینجا چیزی از معجزه در روابط گرم انسانی حاکم است. معجزه واژه برحقی است در میان روابط اجتماعی

دو

با دوچرخه ها دیگر به نزدیک اهواز رسیده بودیم و پایان رکاب زنی را میشد حس کرد.

اما دیگر جاده خاکی ، و جاده فرعی وجود ندارد و شش کیلومتر را باید از جاده اصلی و ترانزیتی و شلوغ ، گذر کنیم. حس امنیت نداریم و ترجیح می‌دهیم این مسافت را وانت بگیریم. در حال بستن دوچرخه ها به وانت هستیم و چشم به راه یک سواری تا بقیه با ماشین سواری برویم. یک پراید می ایستد و می‌پرسم اهواز میروی، ثانیه ای می اندیشد و پاسخ مثبت میدهد ، پیرامون هزینه ماشین میپرسم ، پاسخ کاملی نمی‌دهد و می‌گوید سوار شوید.

وقتی که خورجین یکی از دوچرخه ها را میخواهم در صندوق عقب ماشین بگذارم یک قابلمه بزرگی درون آن بود میکشم به کناری تا خورجین راحت جا شود. قابلمه هنوز گرم است. سوار شدیم و از راننده شماره کارت خواستم، پاسخی نداد، التماس کردم، پاسخ داد: خودت را خسته نکن، من کارم مسافر بری نیست. با خانواده در بیشه بودیم و آمدم از منزل چیزی ببرم شما را دیدم و سوار کردم!!

بدون هزینه ای ما را به اهواز رساند و برگشت!!

حتی نامش، حتی پلاک ماشین را نمیدانم.

در طول دو روزی که در اهواز بودیم پیش می آمد پرسشی بابت جای بهتر، جای دیدنی، بازار مناسب... پیش آید ، نگران بودیم از فردی بپرسیم، که شاید فرد پاسخ دهنده کار و بارش را ترک کند و به کار و بار ما برسد. از این رو نگران می‌شدیم و چه بسا نمی پرسیدیم حتی!!

سوم

در اواسط سفر ما را حذر دادند از عبور از جاده و مسیری که انتخاب کرده بودیم ، در حالیکه تقریباً هیچ کدام حذر کنندگان در ده سال اخیر از آن مسیر عبور نکرده بودند، دل نگران امنیت ما بودند. در آن زمان یاد رکاب زنی بلوچستان افتادم، وقتی که گفتیم میسیرمان از زادگاه ریگی عبور کنیم فکر کنم نامش لادیز بود اگر درخاطرم درست مانده باشد.

چهارم

ماه گذشته کتابی به نام آدمی می‌خواندم که هنوز در پرچنان آن را معرفی نکرده ام. یکی از اتفاقات مهم این کتاب آن بود که نسبت به آزمایش های علمی و روانشناسی و انسانی مرا دچار تردید کرد، در واقع آزمایش های علمی در حوزه اجتماعی و انسانی آنگونه که فکر میکردم نبود. آزمایشات معروف و مهم گذشته پر اشتباه و حتی شاید مغرضانه بودند و این را نه یک فرد، بلکه آزمایش های علمی جدیدتر که کارشان بررسی درستی آزمون هاست می‌گفت. در واقع نشان می‌داد مناسبات انسانی پیچیدگی های بسیار بیشتری دارند که آزمایشات گذشته آن را لحاظ نکرده اند. روابط انسانی پیچیدگی زیادی دارند و علت و معلول ساده ، خطی یا نقطه ای نیستند و شبکه ای و چند وجهی اند.

و اما نتیجه گیری:

پندار انسان احتمالاً به دلیلی تکاملی ذهنی تأمیم دهنده است. پتانسیل آن را دارد که جز را به کل تامیم دهد و در نتیجه دچار سوگیری شناختی شود.

به دلیل تکاملی پندار انسانی منفی ها را بیشتر از مثبت ها در پنداره و حافظه بایگانی میکند.

از این رو ممکن است این ساز و کار تکاملی افکارش را رهزنی کند. مثل همه آنهایی که آن مسیر انتخابی ما را نرفته بودند اما می‌گفتند شنیدیم چیزهایی، نروید بهتر است( اگر کتاب آدمی را بخوانید احتمالاً بیشتر مراد سخنم را درخواهید یافت)

ما بسیاری از نقاط ایران را رکاب زده ایم اما نگاه من این است که به گرمی و پذیرا بودن عرب ها و جنوبی ها کمتر دیده ام. البته که هر فرهنگی جای رشد دارد که فرهنگ انسانی بسان رود، رونده است نه چون مرداب. فرهنگ عربی را نیز پویا و رونده دیدم چون همه فرهنگ ها و چون آدمی.

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

روز پایانی

کتابی در بازار هست به نام ایران کجاست و ایرانی کیست؟

انصافاً پرسش سختی است.

این تعریف و مرز بندی در کجا میگنجد ؟ در جغرافیا؟ در فرهنگ؟ در زبان؟ در خون؟ در سرشت ؟...

به گمانم هنوز ما این مای ایرانی نتوانسته ایم در تعریفی به جمع بندی برسیم و نشان های این سخن در دو دستگی ها و دو قطبی های اکنون جامعه است. خوشحال شدن از مرگ این وری، یا آن وری غضب آلود یا هر کی دوست نداره جمع کنه بره... است

ما نیازمند فهم و ادارک این موضوع هستیم نه در بیان نه در حافظه که در کل وجود و در سه ساحت پندار و گفتار و کردار.

لذا پیشنهادی دارم چیزی چون ساختن کتابخانه ولی نه آن گونه

اینبار پیشنهادم کنش‌گری فعال خود ماست.

در سفر ما با فردی به نام یحیی آشنا شدیم. او ما را دعوت به خانه اش کرد وقتی ما نتوانستیم منزلش نرفتیم گفت پس اربعین یا عاشورا باید بیایی.

اربعین نماد سفر به کربلا است و نمادی از پیوند مذهبی

من اما پیشنهاد دارم اربعین یا عاشورا در سرزمین خود به سفر رویم، مناسبات خاصی که از عربهای آن سوی سرزمین تعریف شنیده ایم را این سو آزمون کنیم.

لذا پیشنهاد دارم در سفری با قطار به اهواز به دیدار یحیی و فرهنگ عربی اش رویم و در جستجو ایران کجاست و ایرانی کیست باشیم

https://t.me/parrchenan

گزارش سفر به خوزستان

قطار، قم رود، لحظاتی قبل از رسیدن به ایستگاه تهران

معمولاً پس از برنامه به جریان سفر نگاهی می اندازم تا یک سرتیتر برای آن بیابم، عکسها و پنداره ها را مرور و بررسی میکنم، مشاهدات و ارزیابی هایم را کنار هم میگذارم، از همراهان و همرکابان میپرسم و اینگونه از جزئیات به یک کل واحد میرسم.

برای سفرنامه خوزستان اکنون از خود میپرسم سر تیتر آن چه خواهد بود؟

این مای ایرانی برای هویت خود برای این ما بودیم خود معمولاً به تبار و تاریخ خود مراجعه می‌کند و از آن قصه های تاریخی بدنبال هویت و این چسب «ما»شدگی است. بعضی در برهه ای از تبار توقف می‌کنند و از آن هویت فردی می سازند. مثلا باستان گرا شده و آثاری چون تخت جمشید و پاسارگاد را در قصه هویتی خود پر رنگ می‌کنند یا بعضی در تیتر دینی این هویت را کشف میکنند و از تبار مذهبی و دینی بدان می‌پردازند و تبلور آن را در مناسک مذهبی و اماکن تاریخی مذهبی چون مشهد می‌یابند.

اما این گونهِ هویتی ما یک جای خالی بزرگ و عمیق دارد، همه هویت این ایرانی ما به تبار و تاریخ گِره خورده است. یا تاریخ باستانی و یا تاریخ دینی مذهبی. در واقعی همه این هویت چیزی از جنس تاریخ است و تاریخ گذشته است. آنچه بوده ، عنصر زنده و پویا ندارد چون در گذشته و ماضی است.در حالیکه ما به چیزی زنده و جاری نیاز داریم. چیزی چون فعل ستمراری.

آن چیز جاری و زنده چیزی نیست جز رودخانه های کلان و تاریخ ساز این مملکت که اکنون در جغرافیای سیاسی حال حاضر ایران زمین جاری هستند.

در تاریخ ایران زمین رودخانه های آمو دریا، سیر دریا، سند، دجله و... بوده اند و اکنون اما نه. پس در هویت کنونی ایران ما جایی ندارند. اما

هویت ایرانی زنده و جاری نمی‌شود این ما، رگی جاندار در آن به گردش در نمی آید تا من ایرانی رودخانه های چون دز، چون کارون، چون اروند رود، ارس، سفید رود، زاینده رود، شاوور، گرگر، کرج، اترک و... را ندیده باشیم. در آنها نفس نکشیده باشم. آن را لمس نکرده باشم.

به گمانم این رگ های حیاتی و جاری و زنده حتی از تبار تاریخی و باستانی ما مهمتر است، چرا که فرهنگ و روزمره مردمان کنونی، همین الانی ما بدان وابسته است.

من ایرانی نیازمند حضور در کناره های این رودها هستم، لمس آن هستم، شنیدن قصه و روایت آنها هستم، شنونده تاریخ و تمدنی که ساخته و نابود شده در حضور آنها بوده، باشم .

و چون هویت ایرانی ما این هویتی که در جغرافیا و اقلیم خشک ما اگر به رودهایش گِره بخورد آنگاه است که دولتمردان و حکومت‌ها به آسانی روی آنها برنامه نخواهند ریخت؟ خود ما تک تک ما، آن ها را آلوده نخواهیم ساخت، دل نگران آن ها خواهیم بود و زنده بودن این مای ایرانی به رودهای جاری اش گِره زده خواهد شد.

به گمانم آگاهانه یا ناآگاهانه تلاش بر این بوده که هویت ما تنها تبار تاریخی در آن حضور داشته باشد و از گره خوردگی آن با زنده ترین و جاری ترین عنصرش، یعنی رودها غفلت شود.

تیتر سفرنامه خوزستانم را این خواهم گذاشت:

رکابان شدن در حضورِ حضرت رودخانه دز و کارون

پی نوشت:

سفرنامه با عنوان پس از سفر در پرچنان چند جستاری ادامه خواهد یافت.

https://t.me/parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 15:42