دو سو

ساخت وبلاگ

با همکار افغانم صحبت میکنم. سری با حسرت تکان میدهد و از گفتگویی با پدرش میگوید که اجازه نداده است دختری که می‌توانست از یکی از اقوامش را بگیرد را به سرانجام برساند و سر و سامانی بگیرد. توضیح بیشتر از او طلب کرده پس ادامه می‌دهد مردی از اقشوامش به تازگی به ایران مهاجرت کرده است با چهار دختر، که همگی زیبا هستند، به او پیشنهاد داده صد تومان( صد میلیون) بدهد و هر کدام که خواست بگیرد (ازدواج) کند. تاکید می‌کند صد تومان خیلی خوب است میتواند از پسش بر آید. ضمن آنکه دخترها همه زیبا هست، و اینکه ازدواج را حتی با سیصد تومان نیز نمی‌تواند در خود افغانستان انجام دهد.

به او تاکید میکنم با پدرش دوباره صحبت کند شاید رضا داد

بر این گمانم که ما، این مای ایرانی دو سو دارد. دو سو تاریخی. یکی شرق و دیگری غرب. در مای تاریخی ایرانی شمال و جنوب نیست. یک سو غرب است که در تاریخ چند صد ساله ما میشود عثمانی که از پس اروپ آمده و دیگری شرق است و صحرای عظیم و قَرَ و خصلت تورکان و مغولان و جنگجوی هایشان. هر چه از غرب به شرق آییم این تفاوت ها بیشتر میشود. از استانبول اروپایی تا آناتولی هنوز در سنت مانده ترکیه، از سن پترزبورگ اروپایی منش تا شرق روسیه جنگجو ( گویا در جنگ کنونی نیز این سمت شرقی غلبه آشکاری داشته بر غربش).

نوع نگاه ما به زن، و منشی که پیرامون آن خواهیم داشت مشخص میکند در کدام سوی قرار خواهیم گرفت.

من حتی احتمال میدهم حملات شیمیایی به مدارس دخترانه را هم در این دوسویه جا گیرد. سوی شرقی اش

آیا به گمان ما می آیید که ازدواج را از نوعی که در گفتگو خود با همکار افغانم برجسته بود پیش ببریم؟

پاسخ بلی است در طول یک دهه بیست سی ساله، اگر که سوی شرقی ایده تقویت شود. اگر که هم‌چنان عده ای از روشنفکران، غربزدگی جلال و کوبیدن های غربی دکتر شریعتی ها را هم‌چنان سرلوحه خود قرار داده باشند.

شاید این حیرت ایجاد شود که مگر ممکن است که این مقدار در تاریخ پس رفت کنیم که دختران خود را بفروشیم؟ با نگاهی به عکس های مدارس چهل پنجاه سال پیش پاسخ خود را خواهیم گرفت.

آیا این نوع فروختن دختر مختص یک قوم است؟

گمان نمی‌کنم. این رفتار به گمان ریشه در تکامل اجتماعی دارد. آن زمان که دختر زنده به گور میشد به دلیل عدم کارایی آن بود. شاید این راه حل تکامل اجتماعی بوده تا از به گور رفتن دختر، مرد تاریخی صرف نظر کند تا در آینده ای نچندان دور بهره این رفتارش را ببرد.

در پایان به همکار افغانم میگویم: صد تومان قیمت یک سوم پراید است و تو حق انتخاب از بین چهار تن را داری.

پی نوشت:

به پدر دختران این داستان فکر میکنم که گویا یک سرمایه چهارصد میلیونی دارد!!

به دخترانی می اندیشم که حتی در مکالمه بین من و همکار افغانم حضور ندارند. گویی که به واقع شی شده اند

و به روزگار پسرفته آینده که به آن گویی در حال نزدیک شدنیم‌!!

https://t.me/parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 19:31