سوار اسنپ شدم. راننده ای فربه و خوش برخورد انتظارم را میکشید.
یک اتفاق مهمی که در تاکسی اینترنتی سوار شدن هایم دارم این است که اگر در صندلی عقب بشینم تقریباً گفتگویی با راننده اتفاق نمی افتاد اما اگر در صندلی جلو بشینم تقریباً امکان ندارد که گفتگو نکنیم حتی اگر بسیار خواب آلود باشم، حداقلی از گفتگو انجام میشود.
به گمانم این اتفاق ربط معناداری به حوزه حضور در میدان چشمی هر آدم میتواند داشته باشد، اگر در حوزه میدان دید چشم انسانی باشی احتمالاً دیگر بیگانه نیستی پس گفتگو می آغازد
جای کار و مطالعه روانشناسی اجتماعی دارد و یا شاید تحقیقی پیرامون این موضوع شده باشد.
باری بازگردم به ابتدای جستار.
با هم حرف می زدیم، دو قلو داشت و یک فرزند بیست و چند ساله و یکی دیگر را هم انتظار میکشید چهار فرزند مجموع خانواده پر جمعیت است بود. پرسیدم سخت نیست گفت نه.
در داستانی که از زندگی اش گفت اتفاقات عجیب زیادی داشت و من به دنبال راست و دروغ آن نیستم. داستان و قصه و روایتی از مردی شنیدم که خندان بود و حال روانش نسبت به دیگر آدم های ساکن در این شهر گویی بهتر بود.
در داستان و قصه زندگی اش از سالها کار کردن در خارج از کشور ، تا مغازه و کاسبی راه انداختم با پول های پس انداز شده تا سقوط از ارتفاع و افتادن در چاه ساختمان و مدتها کما رفتن و فروش خانه و مغازه بابت سه سال زمین گیر شدن در منزل و هزینه های درمان تا دیه کارگرهای فوت شده در آن حادثه تا بدن و جوارح آسیب دیده داشت.
گویی هر بار سختی بیشتر را تجربه کرده بود اما یک نقطه ثابت و نقطه اتکا داشت.
همسرش، در جای جای قصه هایی که میگفت از حضور پر رنگ و نقطه ثبات زندگی اش، لنگر گاه زندگی اش که همسرش بود دم میزد. اینکه با هم دوست بودن با مهریه یک سکه همسرش شده و اکنون نیز هر چه در آمد دارد را به حساب کارت همسرش واریز میکند.
حال نتیجه ای که میخواهم بگیرم این است که با توجه به تجربه مواجهه ام با آدم ها، آنهایی را نسبتا دارای روان بهتر ارزیابی کرده ام که یک نقطه ثابت در زندگی داشته اند. عشقی، ایمانی، باوری، ایده ای... در واقع گویی زمین سفتی در پندار به وجود آورده اند که بتوانند پا بر روی آن بگذارند و یافتن این نقطه ثابت در زندگی سخت است بسیار سخت.
https://t.me/parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 37